آکادمی شعر پلیکان

باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌

- اندازه متن +

باران‌ که‌ می‌زند به‌ پنجره‌،
جای‌ خالی‌ات‌ بزرگ‌تر می‌شود !
وقتی‌ مه‌ بر شیشه‌ها می‌نشیند
بوران‌ شبیخون‌ می‌زند،
هنگامی‌ که‌ گنجشک‌ها
برای‌ بیرون‌ کشیدن‌ ماشینم‌ از دل‌ برف‌ سر می‌رسند،
حرارت‌ دستان‌ کوچک‌ تو را
به‌ یاد می‌آورم‌
و سیگارهایی‌ را که‌ با هم‌ کشیده‌ایم‌،
نصف‌ تو،
نصف‌ من‌…
مثل‌ِ سربازهای‌ هم سنگر !

وقتی‌ باد پرده‌های‌ اتاق‌
جان‌ مرا به‌ بازی‌ می‌گیرد،
خاطرات‌ عشق‌ زمستانی‌مان‌ را به‌ خاطر می‌آورم‌
دست‌ به‌ دامن‌ باران‌ می‌شوم‌،
تا بر دیاری‌ دیگر ببارد
و برف‌
که‌ بر شهری‌ دور…
آرزو می‌کنم‌ خدا
زمستان‌ را از تقویم‌ خود پاک‌ کند
نمی‌دانم‌ چگونه‌،
این‌ فصل‌ها را بی‌تو تاب‌ بی‌آورم‌

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×