بز ملا حسن مسئله‌ گو

- اندازه متن +

بز ملا حسن مسئله گو
چو به ده از رمه می کردی رو

داشت همواره به همره پس افت
تا سوی خانه ،‌ ز بزها ، دو سه جفت

بز همسایه ،‌بز مردم ده
همه پر شیر و همه نافع و مفت

شاد ملا پی دوشیدنشان
جستی از جای و به تحسین می گفت

مرحبا بز بزک زیرک من
که کند سود من افزون به نهفت
روزی آمد ز قصا بز گم شد
بز ملا به سوی مردم شد

جست ملا ،‌ کسل و سرگردان
همه ده ، خانه ی این خانه ی آن

زیر هر چاله و هر دهلیزی
کنج هر بیشه ،‌به هر کوهستان

دید هر چیز و بز خویش ندید
سخت آشفت و به خود عهد کنان

گفت : اگر یافتم این بد گوهر
کنمش خُرد سراسر استخوان
ناگهان دید فراز کمری
بز خود را از پی بوته چری

رفت و بستش به رسن ،‌زد به عصا
بی مروت بز بی شرم و حیا

این همه آب و علف دادن من
عاقبت از توام این بود جزا

که خورد شیر تو را مردم ده ؟
بزک افتاد و بر او داد ندا

شیر صد روز بزان دگر
شیر یک روز مرا نیست بها ؟

یا مخور حق کسی کز تو جداست
یا بخور با دگران آنچه تراست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *