آکادمی شعر پلیکان

چه چیز در تاریکی پنهان است

- اندازه متن +

خیره‌ام به تاریکیِ متراکم در پشت پلک‌ها
چه چیز در تاریکی پنهان است
که می‌گویند روزی هشت ساعت
به آن خیره بمانیم؟

آیا تاریکی، مگسی بود
که هرچه سر به شیشه‌ می‌کوبید
راهی برای فرار نمی‌یافت؟

دکتر چراغ‌قوه‌اش را روشن کرده بود
و تا می‌توانست
از گلویم پایین می‌رفت
اما تاریک بودم، تاریک
و چیزی در من دیده نمی‌شد

تاریک‌ام
هرکه از هرجا می‌گریزد
در من پنهان می‌شود
و من با این همه پناهنده
می‌خواهم خودم را در دریا غرق کنم

شب در آسمان جاری‌ست
شب از پنجره‌ها به خیابان می‌تابد
شب در چراغِ کشتی‌ها در حال حرکت است
از حرکت بیرون می‌روم

دکتر
برایم روشنایی تجویز کرده
می‌گوید: «هر هشت ساعت
ستاره‌ی کوچکی در دهان بگذار»

(پرسیده بودم: «اگر دستم به ستاره نرسید
لامپ کوچکی را بجوم»؟)

گشتی‌های پلیس با چراغ‌قوه‌هایشان
شب را به سینه‌ام شلیک می‌کنند
و بر دیوارِ پشتِ سرم
تصویرِ دریایی تاریک نقش می‌بندد

تاریک‌ام
هرچیز و هرکس از من عبور کند
تاریک می‌شود

غوطه‌ورم در دریا
و هرچه پایین می‌روم
از من
خاطراتِ تاریک‌تری بیرون می‌ریزد

خیره‌ام به تاریکیِ متراکم در پشت پلک‌ها
و این تاریکی آنقدر سیال است
که آغاز و پایانش پیدا نیست
و آنقدر تصویر در خودش دارد
که تمام پرده‌ها برای نمایشش کوچک‌اند

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×