پرندهای در لولهی تانک
لامپ را خاموش میکنم
آینه از کار میافتد
دست میکِشَم به اندامم
اندامم از کار میافتد
نام زنی را صدا میزنم در تاریکی
صدایم از کار میافتد
تاریکی از کار میافتد
خالی شدهام از من
پُر شدهام از زنی تنها
که در شهری دور زندگی میکند
و دور آنقدر تاریک است
که میتواند اتاق خوابت باشد
و اتاق خواب چیست
جز گوری موقت برای مرگی کوتاه؟
لامپ را روشن میکنم
دوباره من میشوم
لامپ را خاموش میکنم
دوباره زن میشوم
کسی میانِ نور و تاریکی گیر افتاده
که نمیدانم چیست
سیمها
دورِ تنم پیچیدهاند
دستم را دراز میکنم
تاریکی شکافته میشود
نور در تاریکی پنهان شده بود
مثل پرندهای در لولهی تانک
و تانکی در باغ زیتون
مثل زندگی در جنگ
و جنگ در زندگی
زخمی در دهان معشوقهام پنهان شده
و عشق
چون استخوانی در زخمهایم فرو رفته است
چیزی در ما پنهان است
که تا لحظهی مرگ بیرون نمیآید
درختی در این دانه پنهان است
آن را دفن کردیم
بارانهای مصنوعی را باراندیم
اما پیش از ما
کسی در هستهی زمین
قرص ال-دی کار گذاشته بود
زمین به سوی انفجار میرود
انسانها
در فضا پراکنده خواهند شد
دیدهام فضانوردی را
که به آغوشِ همسرش پناه میبُرد
و میگفت:
«برای زنها شاید!
اما برای یک مرد
غارنشینی هرگز تمام نخواهد شد
بیا به غارهایمان برگردیم
زانوهایمان را در آغوش بگیریم
و تا پایان جهان بخوابیم»