آکادمی شعر پلیکان

چیزی به انفجار نمانده است

- اندازه متن +

ساعت می‌نوازد
ساعت می‌نوازد
این موسیقی
صدایِ خرد شدنِ استخوان‌های کیست؟

من نبض دنیا را شمرده‌ام
چیزی به انفجار نمانده است

سیم سبز را بریدیم
درخت‌ها دود شدند
سیم آبی، دریاها غرق.
کدام سیم
انفجار را متوقف خواهد کرد؟
سرخ را امتحان کنید
که از گلویتان بیرون می‌جهد

تو گریخته‌ای
و این میز دو نفره
و این تخت دو نفره
و این مبل دو نفره
و این دو استکانِ کوچک
ماهیتشان را از دست داده‌اند

تو گریخته‌ای
هرچیز که اینجا بود با تو گریخته است
و من تنها مانده‌ام با جایِ خالیِ اشیا

این روزها فکر می‌کنم
جای خالیِ توام
که هرچه دست به صورتم می‌کشم
چیزی را سرجای خود نمی‌بینم

کجا پنهان شده‌ای
که چهره‌ات در آیینه‌ جا مانده است؟
و هرچه بیشتر نگاه می‌کنم
بیشتر نمی‌دانم کداممان در حال پیر شدنیم

چروکهای چهره‌ام
شبیه پسکوچه‌هایی شده‌اند
که از آن‌ها گریختی

از استکانی که سال‌ها پیش شکسته‌ای
هنوز شراب می‌ریزد
استکان
حنجره‌ی من است
که خونش بند نمی‌آید

مشت به آینه می‌کوبم
چهره‌ی چروکیده‌ی تو
تکه تکه در هوا پراکنده می‌شود

مشت در گلویم می‌برم
خونم را روی آینه می‌پاشم
چهره‌ی چروکیده‌ی تو
قطره قطره فرو می‌ریزد

مشت در گلویم می‌برم
قلبم را بیرون می‌کشم
روی آن می‌نویسم:
«کاش بازگردی
جهان بدون تو مُفت نمی‌ارزد
زمان بدونِ تو گیوتین است
و عقربه‌های ساعت
تیغه‌ی بُرنده‌ی آن»

قلبم را تا می‌زنم
دوباره تا می‌زنم
آنقدر تا می‌زنم
تا به شکل موشکی درآید
پنجره را باز می‌کنم
و به دنبال بادی می‌گردم
که این نامه را به دست تو برساند

زمان می‌گذرد
و هرثانیه
تکه‌ای از استخوان‌های ماست
که بُریده می‌شود
در انتها
پوستی چروکیده و چرک بر زمین خواهد افتاد
و قلبی که به هیچ دردی نخورده است

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×