تو يه طلوع نصفه‌نيمه بودی

تو يه طلوع نصفه‌نيمه بودی
جايي که آسمون مث غروبه
گيجم هنوز طلوعی يا غروبی
سرگيجه رو مدار تو چه خوبه

تو از رو پشت‌بومتون پریدی
که منحرف شد از مدارش زمین
نه شب می‌شه نه صب نه روزِ تازه
هميشه آسمونِ من غروبه

زمين ديگه کسی رو جا نمی‌ده
رو دوشمون مونده جسد رو جسد
رودخونه‌ها وایسادن و می‌گندن
يکی داره دستامو میخ‌ می‌کوبه

می‌لرزم اما خیلی سن ندارم
حتی نمی‌دونم که چن سالم بود
تموم زندگيم فراری بودم
تو کوچه‌ها یه سایه دنبالم بود

این دوتا حفره‌ی سیاه و ساکت
چشم منه که از تو بی‌نصیبه
کسی که خنده رو لبت می‌آورد
حالا می‌خنده اما رو صلیبه

از شب فقط موی تُو رو یادمه

از شب فقط موی تُو رو یادمه
از لا به لاش تُو رو نگا می‌کردم
تا پلکای سنگین‌تو می‌بستی
با گريه‌هام تُو رو صدا می‌کردم

ستاره می‌شد اشکِ من تو موهات
مي بوسيدی صورتِ خيسِ من رو
غنچه می‌کردی اسمتو رو لب‌هام
با اسمِ تو بود که زبون وا کردم

موهای تو برام یه سرپناه بود
دستای روشنت شبیه ماه بود
کاش تا ابد دستات چروک نمی شد
کاش تا ابد موهای تو سياه بود

برفي که روی موی تو نشسته
می‌سوزه، آتيش شده توی سينه‌م
از شبی که موهای تو سفيد شد
شبا تو خواب کابوسِ برف می‌بينم

پریدی از پنجره و خنده‌هات

پریدی از پنجره و خنده‌هات
تمومِ شيشه‌ها رو منفجر کرد
نورِ صدات رفت و رسيد به ابرا
تنت ولی به خون نشس توی درد

زمين لبای خشکشو وا می‌کرد
يواش يواش خون تو رو می‌مکيد
دور تنت گل درومد بهار شد
هرکی که اينجا بود اينارو می‌ديد

از راه دور بلبلا نعره‌کشون
اومدن و نشستن روی تنت
ترانه‌خون دور تو می‌چرخيدن
باز می‌شدن گلای رو پيرهنت

رهگذرا نگا بهت می‌کردن
تو چشماشون ماه توی آب می‌افتاد
کسی اگه تو چشم تو می‌افتاد
غريق نجات بايد نجاتش می‌داد

يه عده انگار که از آسموني
تيکه هاي لباستو مي کندن
يه عده هم از دردسر فراري
چشماي بچه هاشونم مي بندن

دریغ ازینکه نیستی تا ببینی
کيا بالا سرت عزا گرفتن
اونايی که باعث مرگت شدن
قبلِ همه لباس سيا گرفتن

يه انفجار بودی براي اين شهر
گرچه هنوز نفهميدن چی‌ديدی
هيچکی نفهميد چی سرت اومده
هيچکی نپرسيد واسه چی‌ پريدی

نورِ صدات از پشت ابرا يه روز
می‌تابه روی‌ شهرمون دوباره
بذار همه دنيا بگن تو مُردی
کی گفته که مرده خطر نداره؟

دهنی که مورچه‌ها جويدنش

دهنی که مورچه‌ها جويدنش
بستری که بوی خاک و خون می‌ده
خطبه‌عقدِ قبلِ تدفين تو اتاق
آينه‌ای که خيلی چيزا رو ديده

تو سرم دفنه هزارتا خاطره
صورتم پير و چروک، گيج و عبوس
تخت من يه گور دسته جمعيه
هر کجا جنازه‌ی يه نو عروس

دود اسفند و صدای کِل و جیغ
جمجمه‌های سیاه، تور سفيد
چن‌تا انگشت و يه کاسه‌ی عسل
دوتا حلقه که به چش نمی‌شه ديد

پیچک خاطره‌های رو به موت
شبا باز دور تنم زنده می‌شن
شخم نزن خاک گذشته‌هامو باز
کرما زير کفنم زنده می‌شن

دوباره چن ساعت از غروب گذشت
روح سرد این اتاق جون می‌گيره
واژه واژه کرمِ شعر از تو سرم
می‌ريزه روی لبام و می‌ميره

زيباس مثِ کبوتری غمگين

زيباس مثِ کبوتری غمگين
وحشي مثِ يه اسبِ ناآروم
ازش نخوا اسيرِ عشقت شه
اون آخرش می‌ره ازین زندون

چشمات اگه خورشيدِ تو صحرا،
موهات اگه تاريکیِ جنگل،
قلبِ تُو دريا هم اگه باشه،
این زن نهنگه، می‌زنه بيرون!

اين زن نهنگه، می‌زنه بيرون!
براي کی اِنقدر دريايی؟
به اون روزای باتلاقی برگرد
برگرد به اون شب‌های تنهايی

قدم بزن، آواز بخون با ماه
رو سمفونیِ بوقِ ماشينا
باروني می‌شه چشمای خسته‌ت
بارونی می‌پوشن همه دنيا

بارون می‌گيره تنهايياتو
رد پاهات کاسه‌ی خون می‌شه
ديوارِ صوتی می‌شکنه تو شب
زيرِ پاهات پُر می‌شه از شيشه

به چاردیواری خودت برگرد
برقای رفته، آینه‌ی بیمار
توو این خرابه دیگه هیشکی نیست
انگشتتو از روی زنگ بردار

به اون روزای باتلاقی برگرد
اون میز کهنه، چن ورق A4
برگرد به اون شبای تنهایی
عکسشو دیگه از گوشیت بردار

حس می‌کنم دور گلوم قلاده‌ای نامرئیه

حس می‌کنم دور گلوم
قلاده‌ای نامرئیه
حس عجیب و گنگیه
بابام می‌گه طبیعیه

بابام براش عادی شده
به قلاده‌ش عادت داره
مامان هنوز نفهمیده
گلوش واسه چی می‌خاره

پا تو کوچه که می‌ذارم
عابرا مثل هم دیگه‌ن
هر روز یه چیزی مد می‌شه
همه همون چیزو می‌گن

رنگا همه غیر مجاز
یا زندونی یا تبعیدن
حتا قناری‌های سرخ
اینجا سیاه و سفیدن

همه تو خواب کار می‌کنن
همه تو خوابا راه می‌رن
حتا تو خواب داد می‌زنن
حتا تو خوابا فحش می‌دن

دور گلوی همه‌مون
قلاده‌ای نامرئیه
یه اسمی رو اون حک شده
که ما نمی‌دونیم کیه

بابام یه عمری برده بود
این من ولی مال منه
منی که تو همین روزا
قلاده‌ها رو می‌شْکنه

زندگی از همون اول توو سرنگش پر غم بود

زندگی از همون اول
توو سرنگش پر غم بود
رگای تنم رو خشکوند
غمی که مثل یه سم بود

هرچی روده دود گرفته
هرچی دوده تو چشامه
مغز من لوکوموتیوه
من یه کوره تو صدامه

هر رگ تنم یه کوچه‌ست
که همیشه عزاداره
همه کوچه ها پر از ابر
ولی بارون نمی‌باره

گرچه حالم خوبه با تو
اما این حال، حال من نیست
کم پی خوشی نگشتم
اما اون دنبال من نیست

نه، با غم غریبه نیستم
جای خون، غم تو رگامه
گله‌ای ندارم از درد
اما این درد، مال من نیست

هرچی فنجون بود شکستم
پشت هر میزی نشستم
عمری دنبال یه نقشم
نقشی که تو فال من نیست

عشق، کوهه روی دوشم
نای راه رفتن ندارم
من یه لاکپشتم که می‌خوام
لاکمو زمین بذارم

تاریکی: مامان و بابا تاریکی: برادرامه

تاریکی: مامان و بابا
تاریکی: برادرامه
تاریکی مثل یه بچه
آویزون از شونه‌هامه

کپه‌های چوب کبریت
رشته‌کوه شدن تو خونه‌م
میون این همه قله
من مث دره می‌مونم

هر یه کبریت یه دقیقه ست
می‌سوزه می‌گذره می‌ره
روشنی کوتاهه اینجا
پشت همدیگه می‌میره

مث پوست کندن سیبه
پوست به سیب برنمی‌گرده
من جوونیمو سوزوندم
اما خونه‌م هنو سرده

یا شبیه رگ می‌مونه
وقتی تیغو روش کشیدی
تا حالا خونی به هیچ رگ…
من ندیدم، تو چی؟ دیدی؟

کاشکی تو این بوق ممتد
یه صدای آشنا بود
پشت این همه شلوغی
یه نفر به فکر ما بود

یه اتاق خالی‌ام من
تو تنم می‌پیچه جیغِ –
– تلفن دائم به‌جا خون

تیغو می‌کشم رو دستم
مث یه صدای ممتد
بوق سرخ می‌پاشه بیرون

از خواب که می‌پَرَم اسمت رو می‌بَرَم

از خواب که می‌پَرَم
اسمت رو می‌بَرَم
اسمت رو می‌بَرَم
از خواب که می‌پَرَم

من ساعتی شنی
رو به تموم شدن
لبریزِ اولی
من غرقِ آخرم

متروکه‌ای بزرگ
مطروده‌ای غریب
خالیه تو دلم
آتیشه بسترم

سنگینه ماتمت
شاید برای من
تابوتِ رابطه‌ست
رو شونه های من

سنگینه دستِ مرگ
که روی سینمه
اسمِ تو قرصِ قلب
زیرِ زبونمه

ديشب بدون من کجا آواره بودی؟

ديشب بدون من کجا آواره بودی؟
لبخند تو توی کدوم خونه هدر رفت
آرايشت توی کدوم آيينه ماسيد
اندام تُو تو دست کی از غصه سر رفت؟

می‌رفتی و آیینه با من گریه می‌کرد
اشکام رو آتیشم مث بنزین می‌شد
تو قلب هر جاپای تو، کنج اتاقم
یک خاطره مدفون کنار مین می‌شد

می‌خنديدی از خنده‌هات آتيش می‌ريخت
می‌گفتی و حرفای تو جنس تبر بود
من يه پرنده که به عشقت خونه می‌ساخت
تو يه شکارچی که هميشه تو سفر بود

می‌رفتی و آیینه با من گریه می‌کرد
از همدیگه پاشیده می‌شد تار و پودم
پالتوی تنگت پاشد آغوشت رو پوشید
کاش من به جای پالتوی تنگ تو بودم