اشعار کوتاه

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند (472)

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند
او را به حساب روزی انگاشته‌اند

وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند
از مال به جای آن درانباشته‌اند

آن را که خدای ناف بر عشق برید (473)

آن را که خدای ناف بر عشق برید
او داند ناله‌های عشاق شنید

هر جای که دانه دید زانجا برمید
پرید بدان سوی که مرغی نپرید

آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد (474)

آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد
از رحمت و فضل اوش امداد رسد

کوتاهی عمر بین به وصلم دریاب
تا پیش از اجل مرا به فریاد رسد

آن را منگر که ذوفنون آید مرد (475)

آن را منگر که ذوفنون آید مرد
در عهد و وفا نگر که چون آید مرد

از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد
از هرچه صفت کنی فزون آید مرد

آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد (476)

آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد
از عشق تو می نایدم از عشقم یاد

اسباب و علل پیش من آمد همه باد
بر بحر کجا بود ز کهگل بنیاد

آن روز که جان خرقهٔ قالب پوشید (477)

آن روز که جان خرقهٔ قالب پوشید
دریای عنایت از کرم میجوشید

سرنای دل از بسکه می لب نوشید
هم بر لب تو مست شد و بخروشید

آن روز که جانم ره کیوان گیرد (478)

آن روز که جانم ره کیوان گیرد
اجزای تنم خاک پریشان گیرد

بر خاک بانگشت تو بنویس که خیز
تا برجهم از خاک و تنم جان گیرد

آن روز که چشم تو ز من برگردد (479)

آن روز که چشم تو ز من برگردد
وز بهر تو کشتنم میسر گردد

در غصهٔ آنم که چه خواهم عذرت
گر چشم تو در ماتم من تر گردد

آن روز که روز ابر و باران باشد (480)

آن روز که روز ابر و باران باشد
شرط است که جمعیت یاران باشد

زانروی که روی یار را تازه کند
چون مجمع گل که در بهاران باشد

آن روز که عشق با دلم بستیزد (481)

آن روز که عشق با دلم بستیزد
جان پای برهنه از میان بگریزد

دیوانه کسی که عاقلم پندارد
عاقل مردی که او ز من پرهیزد