آموزش الفبای شعر

آموزش انواع قالب شعر فارسی به زبان ساده

آموزش انواع قالب شعر فارسی به زبان ساده

آموزش انواع قالب شعر فارسی به زبان ساده | از قصیده تا نیمایی

 

در دوره‌ی آموزش انواع قالب شعر به زبان ساده، بخشی از دوره به آموزش چینش ابیات و قافیه‌ها می‌گذرد. همچنین به درون‌مایه و تاریخچه‌ی هر قالب نیز می‌پردازیم. اشعاری از مولانا، حافظ، خیام، نصرت رحمانی، نیما یوشیج، سعدی، باباطاهر عریان می‌خوانیم و تفسیر می‌کنیم.

 

✅ کشف دنیای قالب‌های شعر فارسی

در این دوره آموزشی، نه تنها با ساختار و قواعد قالب‌های شعر فارسی آشنا می‌شوید، بلکه به عمق درون‌مایه و تاریخچه‌ی پرفرازونشیب هر قالب نیز سفر می‌کنیم. از قصیده‌های باشکوه گرفته تا غزل‌های عاشقانه و شعر نیمایی.

 

✅ سرفصل‌های اصلی دوره

قالب‌های کلاسیک (قصیده، غزل، مثنوی، رباعی)، قالب‌های مدرن (نیمایی، سپید، چهارپاره)، تلفیق سنت و نوآوری، تاریخچه‌ی قالب‌های شعر، معنا و درون‌مایه‌ی غالب.

 

✅ خوانش و تفسیر اشعار ماندگار

در این مسیر، گزیده‌ای از برترین اشعار شاعران بزرگ را می‌خوانیم و تحلیل می‌کنیم: از حکمت‌های خیام و مولانا، تا عاشقانه‌های حافظ و سعدی، و از شعرهای نصرت رحمانی و نیما یوشیج تا دوبیتی‌های ساده و عمیق باباطاهر.

 

✅ هدف دوره

این دوره به شما کمک می‌کند نه تنها شاعر بهتری شوید، بلکه مخاطب هوشمندتری برای شعر فارسی باشید و بتوانید لایه‌های پنهان معنایی در هر قالب شعری را درک کنید.

340,000 تومان

صد و هفده دقیقه آموزش ویدیویی

+ گواهی پایان دوره

  • اگر دوره را از پیش خریده‌اید و برایتان نمایش داده نمی‌شود، از دکمه‌ی ورود/عضویت استفاده کنید و به حساب کاربری‌تان وارد شوید تا سیستم شما را بشناسد.
  • اگر دوره را برای بار دوم، برای دوستانتان خریداری می‌کنید، در بخش پشتیبانیِ سایت اعلام فرمایید که اگر دوستِ شما در سایت حساب کاربری دارد، این دوره به کتابخانه‌ی ایشان اضافه شود. اگر دوستِ شما در سایت حساب کاربری ندارد، مشخصاتشان در بخش پشتیبانی ارسال فرمایید. برایشان حساب کاربری ساخته می‌شود و با یک ایمیل به ایشان اطلاع‌رسانی می‌کنیم. در ایمیل به ایشان توضیح خواهیم داد که این دوره از طرف شما برایشان تهیه شده است.

 


آزمون پایان دوره‌ی انواع قالب در شعر فارسی

در قدیم، اصطلاح بیت و مصرع برای چه چیزی به کار می‌رفته؟

در قدیم، اصطلاح بیت و مصرع برای چه چیزی به کار می‌رفته؟

 

 

آموزش قالب‌های شعر فارسی | با طعم تفسیر

مفهوم قالب‌های شعر فارسی از مفاهیم پایه در جهان ادبیات است. این دوره‌ی آموزشی، برای ورود به جهانِ ادبیات می‌تواند راهنمای خوبی باشد.

در دوره‌ی آموزش قالب‌های شعر؛ شعرهای نابی نیز می‌خوانیم از مولانا، سعدی، حافظ، خیام، باباطاهر عریان، نصرت رحمانی، نیما یوشیج، مهدی اخوان ثالث و… که قند و نباتِ دوره فراوان می‌شود.

همین طور به تشریحِ اشعار و اندیشه‌ی هر شاعر نیز می‌پردازیم. این دوره، جامع و کامل است.

امیدوارم که لذت کافی را ببرید 😉

پرسش‌های متداول:

دوره‌ی آموزش قالب‌های شعر فارسی برای چه اشخاصی طراحی شده؟
این دوره برای علاقه‌مندان به شعر فارسی، دانشجویان ادبیات، شاعران تازه‌کار، و همه کسانی که می‌خواهند با قالب‌های کلاسیک و مدرن شعر فارسی آشنا شوند طراحی شده است.

پیش‌نیاز شرکت در دوره‌ی انواع قالب در شعر فارسی چیست؟
هیچ پیش‌نیاز خاصی نیاز نیست. فقط علاقه به شعر و ادبیات فارسی کافی است. دوره از مفاهیم پایه شروع می‌شود و تا سطح پیشرفته ادامه دارد.

مثنوی معنوی مولانا در چه قالبی سروده شده است؟
قالب این کتاب مثنوی است.

اشعار حافظ بیش‌تر در چه قالبی هستند؟
حافظ به غزل‌سرایی معروف است و بیش‌تر اشعارش در قالب غزل سروده شده.

 

شعرهایی که در دوره‌ی آموزش انواع قالب خوانده‌ایم و تفسیر کرده‌ایم

 

نی‌نامه از مولانا در قالب شعر مثنوی

بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نِیِستان تا مرا بُبریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش
باز جوید روزگارِ وصل خویش

من به هر جمعیّتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هر کسی از ظّن خود شد یار من
از درون من نجُست اسرار من

سرِّ من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دیدِ جان دستور نیست

آتش است این بانگِ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر میْ فتاد

نی حریف هر که از یاری بُرید
پرده‌هااَش پرده‌های ما درید

همچو نی زهری و تَریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

نی حدیثِ راهِ پُر خون می‌کند
قصّه‌های عشقِ مجنون می‌کند

محرم این هوش جُز بی‌هوش نیست
مر زبان را مُشتری جز گوش نیست

در غمِ ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حالِ پُخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسّلام

 

تعریف بیت و مصرع - ریشه‌یابی کلمات

 

در مدح امیر انکیانو از سعدی در قالب شعر قصیده

 

بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا در نبندد هوشیار

ای که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند
رستم و رویینه‌تن اسفندیار

تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار

این همه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار

ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار

مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار

همچنین تا مرد نام‌آور شدی
فارس میدان و صید و کارزار

آنچه دیدی بر قرار خود نماند
واین چه بینی هم نماند بر قرار

دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار

گل بخواهد چید بی‌شک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار

این همه هیچ است چون می‌بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

نام نیکو گر بماند زآدمی
به کاز او ماند سرای زرنگار

سال دیگر را که می‌داند حساب؟
یا کجا رفت آن که با ما بود پار؟

خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کلهٔ سر سوسمار

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار

هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار

آدمی را عقل باید در بدن
ور نه جان در کالبد دارد حمار

پیش از آن کز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار

گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار

چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین در گذار

چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار

عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار

شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگزار

لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار

گر به هر مویی زبانی باشدت
شکر یک نعمت نگویی از هزار

نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار

ملکبانان را نشاید روز و شب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار

کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت بر آرد کردگار

با غریبان لطف بی‌اندازه کن
تا رود نامت به نیکی در دیار

زور بازو داری و شمشیر تیز
گر جهان لشکر بگیرد غم مدار

از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار

منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار

با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار

دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار

هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان بر آرندش دمار

با بدان چندان که نیکویی کنی
قتل مار افسا نباشد جز به مار

ای که داری چشم عقل و گوش هوش
پند من در گوش کن چون گوشوار

نشکند عهد من الا سنگدل
نشنود قول من الا بختیار

سعدیا چندان که می‌دانی بگوی
حق نباید گفتن الا آشکار

هر که را خوف و طمع در کار نیست
از ختا باکش نباشد وز تتار

دولت نوئین اعظم شهریار
باد تا باشد بقای روزگار

خسرو عادل امیر نامور
انکیانو سرور عالی تبار

دیگران حلوا به طرغو آورند
من جواهر می‌کنم بر وی نثار

پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعایی می‌کنم درویش‌وار

یارب الهامش به نیکویی بده
وز بقای عمر برخوردار دار

جاودان از دور گیتی کام دل
در کنارت باد و دشمن بر کنار

 

saadi

 

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها از حافظ در قالب شعر غزل

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها

به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها؟

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِل‌ها؟

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

 

hafez1

چند شعر در قالب رباعی از حکیم عمر خیام

 

گویند بهشت و حورعین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود

 

گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی

ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟

 

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

 

khayyam

 

چند شعر در قالب دوبیتی از باباطاهر عریان

 

دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد

مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت‌کش به بادامی بسازد

 

به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم

 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند، دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

 

یک شعر در قالب چهارپاره از نصرت رحمانی

 

«نصرت! چه می‌کُنی سر این پرتگاه ژرف
با پای خویش، تن به دل خاک می‌کشی
گُم گشته‌ای به پهنه‌ی تاریک زندگی
نصرت! شنیده‌ام که تو تریاک می‌کشی.

نصرت! تو شمع روشن یک خانواده‌ای
این دست کیست در ره بادت نشانده است؟
پرهیز کُن ز قافله‌سالار راه مرگ
چون، چشم بسته بر سر چاهت کشانده است!

بیش از سه ماه رفته که شعری نگفته‌ای
ای مرغ خوش‌نوا ز چه خاموش گشته‌ای؟
روزی به خویش آیی و بینی که ای‌دریغ
با این همه هنر، تو فراموش گشته‌ای!

هر شب که مست دست به دیوار می‌کشی
از خواب می‌جهد پدرت، آه می‌کشد!
نجوا کُنان به ناله سراید: «که این جوان
گردونه‌ی امید به بی‌راه می‌کشد».

دیشب «ملیحه»، دختر همسایه طعنه زد:
«آمد دوباره شاعر بد نام شهر ما!»
«مادر!… بس است… وای…
فراموش کُن مرا.
باید که گفت: شاعر ناکام شهر ما!

مادر! به تنگ آمده‌ام از دست ناکسان
دست از سرم بدار، نمی‌دانی چه می‌کشم
دردی‌ست بر دلم که نگنجد به عالمی
این درد، کی به گفته درآید که می‌کشم»

«نصرت! از آن مردم خویشی، نه مال خود
زنهار! تیرگی زند راه نام تو
هر گوش، منتظر به سرود تو مانده است!
نصرت! شرنگ مرگ نریزد به جام تو!»

 

اثری در قالب شعری مسمط از منوچهری دامغانی

 

خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست

آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگ‌رزانست

دهقان به تعجب سر انگشت گزانست
کاندر چمن و باغ ، نه گل ماند و نه گلنار

طاووس بهاری را، دنبال بکندند
پرش ببریدند و به کنجی بفکندند

خسته به میان باغ به زاریش پسندند
با او ننشینند و نگویند و نخندند

وین پر نگارینش بر او باز نبندند
تا بگذرد آذر مه و آید (سپس) آذار

شبگیر نبینی که خجسته به چه دردست
کرده دو رخان زرد و برو پرچین کرده‌ست

دل غالیه فامست و رخش چون گل زردست
گوییکه شب دوش می و غالیه خورده‌ست

بویش همه بوی سمن و مشک ببرده‌ست
رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار

بنگر به ترنج ای عجبی‌دار که چونست
پستانی سختست و درازست و نگونست

زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست
زردیش برونست و سپیدیش درونست

چون سیم درونست و چو دینار برونست
آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار

نارنج چو دو کفهٔ سیمین ترازو
هردو ز زر سرخ طلی کرده برون سو

آکنده به کافور و گلاب خوش و لؤلؤ
وانگاه یکی زرگر زیرک‌دل جادو

با راز به هم باز نهاده لب هر دو
رویش به سر سوزن بر آژده هموار

آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته
چون جوژگکان از تن او موی برسته

مادرش بجسته سرش از تن بگسسته
نیکو و باندام جراحتش ببسته

یک پایک او را ز بن اندر بشکسته
وآویخته او را به دگر پای نگونسار

شعر سعدیا چون تو کجا نادره‌گفتاری هست؟ در قالب مسمط از ملک‌الشعرا بهار

 

سعدیا چون تو کجا نادره‌گفتاری هست؟
یا چو شیرین سخنت نخلِ شکرباری هست؟

یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
هیچم ار نیست‌، تمنای توأم باری هست

«‌مشنو ای‌ دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست‌»
لطفِ گفتار تو شد دامِ رهِ مرغِ هوس
به هوس، بال زد و گشت گرفتار قفس

پای‌بندِ تو ندارد سر دمسازیِ کس
موسِی این‌جا بنهد رَخت به امّید قَبَس

«‌به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ زلفِ تو گرفتاری هست‌»
بی گلستان تو در دست، به جز خاری نیست
به ز گفتار تو بی‌شائبه‌، گفتاری نیست

فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست
ای که در دارِ ادب‌، غیر تو دَیّاری نیست

«گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست‌»
دل ز باغ سخنت‌، وَردِ کرامت بوید
پیرو مسلکِ تو راه سلامت پوید

دولت نام تو حاشا که تمامت جوید
کاب گفتار تو دامان قیامت شوید

«‌هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده است تو را بر مَنَش انکاری هست‌»
روز نَبْوَد که به وصف تو سخن سر نکنم
شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم

منکِر فضل تو را نهی ز منکَر نکنم
نزد اَعْمیٰ، صفت مِهرِ مُنَوّر نکنم

«‌صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبتِ گل، خاری هست‌»
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وانکه جانش ز محبت اثری یافت‌، نَمُرد

تربت پارس چو جان‌، جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن، آتش عشقت نَفِسُرد

«‌باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و بِبُرد
آب هر طِیب که در طبلهٔ عطاری هست‌»
سعدیا نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس
تا نفس هست به یاد تو برآریم نفس

ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هوس
ای دَمِ گرمِ تو آتش زده در ناکس و کس

«‌نه منِ خام‌طمع، عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست‌»
کامِ جان، پُر شکر از شعر چو قند تو بُوَد
بیتَ معمورِ ادب‌، طبعِ بلند تو بود

زنده‌، جانِ بشر از حکمت و پند تو بود
سعدیا! گردن جان‌ها به کمند تو بود

«‌من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست‌»
راستی دفتر سعدی به گلستان مانَد
طیِّباتش به گل و لاله و ریحان مانَد

اوست پیغمبر و آن نامه به فُرقان مانَد
وانکه او را کند انکار، به شیطان مانَد

«‌عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان مانَد
«‌داستانی است که بر هر سر بازاری هست‌»

 

 

شعر هرکه گدای در مشکوی توست در قالب مستزاد از مهدی اخوان ثالث

 

هرکه گدای در مشکوی توست

پادشاست

شه که به همسایگی کوی توست

چون گداست

باغ جهان، موسم اردیبهشت

یا بهشت

گر نه ثناخوان گل روی توست

بی‌صفاست

نرگس گل‌زار جنان هرکه گفت

یا شنفت

اینکه که چو چشمان بی‌‍آهوی توست

بی‌حیاست

مشک خُتن گفت به رنگ و به رو

یا به بو

در شمر طُرّه‌ی هندوی توست

برخطاست

سرو شنیدم که قد آراسته

خاسته

مدعی قامت دلجوی توست

بد اداست

ای تو مرا قبله‌ی راز و نیاز

در نماز

عیب مکن، روی دل ار سوی توست

مبتلاست

گر به نمازی دل من بی‌خبر

یک نظر

منحرف از قبله‌ی ابروی توست

نارواست

رحم کن، ای دیده رخ زرد من

درد من

گر نه امیدش به داروی توست

بی‌دواست

 

شعر می‌تراود مهتاب از نیما یوشیج در قالب شعر نیمایی

 

می تراود مهتاب،
می درخشد شبتاب.
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک،
غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند.

نگران با من استاده سحر،
صبح می خواهد از من،
کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،
در جگر لیکن خاری،
از ره این سفرم می شکند.

نازک آرای تن ساق گلی،
که به جانش کِشتم،
و به جان دادمش آب،
ای دریغا ! به برم می شکند.

دست ها می سایم،
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم،
که به درکس آید،
در و دیوار بهم ریخته شان،
برسرم می شکند.

می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز،
بر دَمِ دهکده مردی تنها،
کوله بارش بردوش،
دست او بر در، می گوید با خود:
«غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند».


 

قالب شعر یعنی چه؟

 

وقتی می‌گوییم قالب شعری، در واقع داریم از یک چهارچوب ساختاری حرف می‌زنیم. مثل این است که برای ساختن یک ساختمان، باید ابتدا ستون‌هایی وجود داشته باشد تا بعد بقیهٔ دیوارها و سقف و اجزا را بر اساس آن ستون‌ها بسازیم. این ستون‌ها مشخص می‌کنند که در مجموع ساختمان شما چه ابعادی می‌تواند داشته باشد، چند متر باشد، کجاها می‌توانیم دیوار داشته باشیم، کجاها می‌توانیم در و پنجره داشته باشیم، کدام قسمت می‌تواند راه‌پله باشد.

 

یا می‌توانیم قالب شعر را با استعارهٔ ظرف هم درک کنیم. تصور کنید که کلمات قطره‌های آب هستند و قالب شعر ظرفی است که می‌شود این کلمات را در آن ریخت. طبیعتاً این آب در نهایت شکل ظرف را به خود می‌گیرد. اگر ظرف بشکند، کلمات شکل خود را از دست می‌دهند و بی‌سامان می‌شوند.

 

ارکان اصلی قالب‌های شعری

 

قالب‌ها به وسیلهٔ چینش سه رکن اصلی به وجود می‌آیند:

– قافیه

– مصرع

– وزن

 

این سه رکن اصلی هستند که با تغییر نوع چینششان، نوع قالب تغییر می‌کند. اگر بخواهیم با همان استعارهٔ ظرف مثال بزنیم، فرض کنید یک لیوان باریک و کوچک داریم و یک کاسهٔ بزرگ و گود. این دو ظاهر متفاوتی دارند. به همین صورت ممکن است ما قالب‌های متفاوتی داشته باشیم. یکی پُربیراه باشد و یکی کم‌بی راه. یکی تند باشد و یکی کند.

 

قافیه و شکل مصرع‌بندی‌ها همیشه از مهم‌ترین عواملی است که می‌تواند نوع و نام قالب را تغییر دهد. اما دربارهٔ وزن، این موضوع آنقدر عمومیت ندارد. فقط چند قالب هستند که از وزن‌های محدودی استفاده می‌کنند. در بقیهٔ قالب‌ها، همهٔ وزن‌ها را می‌توان استفاده کرد و محدودیت خاصی وجود ندارد.

 

ارتباط قالب شعر با محتوا

 

این مسئلهٔ قالب گاهی با مفهوم و درونمایه و بن‌مایه‌های شعر هم در ارتباط است.

 

محتوا و مضمون قالب شعری رباعی

مثلاً ما قالب رباعی را بیشتر با شعرهای فلسفی می‌شناسیم، مثل رباعیات خیام. قالب دوبیتی را بیشتر با شعرهایی می‌شناسیم که زبان ساده‌تری دارند و به مفاهیم مردم عادی جامعه می‌پردازند و برای عموم شیرین هستند، مثل دوبیتی‌های باباطاهر.

 

محتوا و مضمون قالب شعری غزل

قالب غزل را بیشتر با مضامین عاشقانه یا عارفانه می‌شناسیم، مثل غزل‌های حافظ و سعدی و مولانا و خواجو. در واقع در قالب غزل یک حالت عاشقانه، یک شوریدگی وجود دارد. البته امروزه غزل‌سراها این شوریدگی را به مفاهیم سیاسی و اجتماعی هم گسترش داده‌اند.

 

محتوا و مضمون قالب شعری قصیده

قالب قصیده را بیشتر با مضامینی در حوزهٔ مدح می‌شناسیم. البته امروزه قصیده‌های اجتماعی و سیاسی هم زیاد هستند. قالب مثنوی بیشتر برای قصه‌گویی به کار می‌رفته یا برای حکایت‌های پندآموز، مثل داستان لیلی و مجنون یا شاهنامهٔ فردوسی یا حکایت‌های عطار و مولانا.

 

محتوا و مضمون قالب شعری چهارپاره یا دوبیتی پیوسته

یا مثلاً قالب چهارپاره یا دوبیتی پیوسته که مشخص است از پیوند چند دوبیتی به وجود آمده، امروزه بسیار برای نوشتن ترانه کاربرد دارد. فروغ فرخزاد و نادر نادرپور و شاعرانی از این دست در آن زمان شعرهای خوبی در این قالب سروده‌اند.

 

قالب شعری مثنوی

در قالب مثنوی، مصرع‌ها دو به دو روبروی هم قرار می‌گیرند و هر دو مصرع یک بیت را تشکیل می‌دهند. از لحاظ قافیه‌بندی، هر بیت قافیهٔ جداگانهٔ خود را دارد. یعنی ابیات از ابیات پیش از خود پیروی نمی‌کنند.

 

مثلاً:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

وز جدایی‌ها شکایت می‌کند

 

قالب مثنوی بسیار مناسب است برای نوشتن داستان و به طور معمول در ادبیات کلاسیک برای آثاری به کار می‌رفته که بسیار طولانی بوده‌اند. مثلاً شاهنامهٔ فردوسی، منطق‌الطیر عطار نیشابوری، مثنوی معنوی مولانا، لیلی و مجنون نظامی. اساساً با قالبی مثل غزل و قصیده نمی‌توان یک داستان بلند نوشت. چون غزل و قصیده در بحث قافیه‌بندی، فقط از یک قافیه پیروی می‌کنند. همهٔ ابیات از قافیهٔ بیت اول پیروی می‌کنند.

 

مثلاً اگر بیت اول این باشد:

“ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود”

و قافیهٔ شما “آنم” شد، دیگر تا پایان غزل باید تمام قافیه‌هایتان بر اساس همین باشد.

 

بیت دوم می‌شود:

“من مانده‌ام مهجور از او، بی‌چاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود…”

 

و تا آخر شعر این روند ادامه دارد.

 

آموزش انواع قالب شعر فارسی

میانگین امتیازات ۵ از ۵