بهشتم بیاراست خورشید چهر (28)
بهشتم بیاراست خورشید چهر سپه را بکردار گردان سپهر ز درگاه برخاست آوای کوس هواشد زگرد سپاه آبنوس سپاهی گزین کرد زآزادگان بیامد سوی آذرابادگان
شعر اگر چه نان و آب نیست ولی شراب زندگیست.
🍷
در آکادمی پلیکان، باور داریم که ادبیات و فلسفه، تنها زیباییشناسی نیستند؛ آنها حافظه و نقشه راه تمدن ما هستند. وقتی روند تاریخی رشد جامعهمان را گم میکنیم، محکوم به تکرار چرخههای شکست و سردرگمی هستیم.
پاسخ در مطالعه عمیق و نظاممند است. مطالعهای که در آن، منابع اصیل را میشناسیم و از سطحنگری فراتر میرویم. ما تنها به تئوریها سرگرم نیستیم. ما «ابزار کاوش» را در دست میگیریم تا خود را و ریشههای فکری و فرهنگیمان را بیابیم.
این ریشهیابی، یک پروژه چندبعدی است. به همین دلیل، دورههای ما در تقاطع ادبیات، فلسفه و هنر طراحی شدهاند. ما نشان میدهیم که چگونه یک ایدهی فلسفی در یک شعر متجلی میشود و در یک تابلوی نقاشی بازتاب مییابد و در یک فیلم سینمایی به روایت گذاشته میشود. این پیوند، به درک را جامعتر و اصیلتر کمک میکند.
هدف نهایی ما این است: تقویت ریشههای تنومند فکری. جامعۀ ما تنها با افرادِ ریشهدار میتواند در برابر طوفانهای گذرا ایستادگی کند و مسیر رشد خود را، آگاهانه و مستحکم، به پیش ببرد. این سفر، از شناخت گذشته آغاز میشود و به خلق آینده میرسد.
تازهها
بهشتم بیاراست خورشید چهر سپه را بکردار گردان سپهر ز درگاه برخاست آوای کوس هواشد زگرد سپاه آبنوس سپاهی گزین کرد زآزادگان بیامد سوی آذرابادگان
چوآمد به بهرام زین آگهی که تازه شد آن فر شاهنشهی همانگه ز لشکر یکی نامجوی نگه کرد با دانش و آب روی کجا نام
بیامد به نزدیک چوبینه مرد شنیده سخنها همه یادکرد چو مرد جهانجوی نامه بخواند هوارا بخواند وخرد را براند ازان نامهها ساز رفتن گرفت بماندند
چوخورشید برزد سراز تیره کوه خروشی برآمد زهر دو گروه که گفتی زمین گشت گردان سپهر گر از تیغها تیره شد روی مهر بیاراسته میمن
چو بر زد ز دریا درفش سپید ستاره شد از تیرگی ناامید تبیره زنان از دو پرده سرای برفتند با پیل و باکرنای خروش آمد
هم آنگه ز کوه اندر آمد سپاه جهان شد ز گرد سواران سیاه وزان روی بهرام لشکر براند به روز اندرون روشنایی نماند همیگفت هرکس
شعر اگر چه نان و آب نیست ولی شراب زندگیست.
شاعر معدن است و معدنچیِ خویش. جبران خلیل جبران در کتابی نوشته بود: «هر انسان جزیرهایست. هر جزیره دارای جنگلها، گلها، درختها، پرندهها، معادن و منابعِ خاصِ خود است. زیباییِ هر جزیره برای خود است و ارتباطی به جزیرهی دیگر ندارد. وَ چیزی که در این جزیره هست، در جزیرهی دیگری نیست».
«شعر، ادبیات، نوشتن، فلسفه و اندیشدن…» همهی اینها راهیست که انسان را به خویشتنِ خویش میرساند؛ تیشهایست که انسان به دست میگیرد و مشغولِ کاویدنِ خویش میشود.
انسانی که از نوشتنِ یک اثرِ ادبی باز میگردد، گویی از یک سفرِ اکتشافی بازگشته است.
گاهی، پس از خلقِ یک اثر، انسان خسته است؛ گاهی مغرور است؛ گاهی دلشاد است و گاهی غمگین است. وَ اینها درست حال و حالتیست که یک کاشف پس از سفر تجربه میکند.
این مسیر، راهیست به درون، راهیست برای شناختِ بیشترِ خویش. چیزی که امروز مردم با آن بیگانهاند.
ما از رشد و تعالیِ معنوی حرف میزنیم امّا این مسیری که ما تعریف میکنیم، نباید با آن مسیرِ شبهعرفانی که معلوم نیست به کجا سر درمیآورد، اشتباه گرفته شود.
باید بدانیم: رشد و تندرستیِ جامعه نیز، در پیِ رشدِ افراد پیش میآید.
وقتی به شعرهای شاعرانِ بزرگ نگاه میکنیم؛
احساس میکنیم با اشخاصی مواجه هستیم که هم خویشتن را خوب دیدهاند و هم در پیِ آن، تاریخ و سرزمین و جامعهی خویش را.
نگاه کنید و ببینید که چه ژرفای سیاسی و فلسفی و تاریخیای در اشعارِ شاملو، حافظ، فروغ، اخوان و دیگر شاعرانِ بزرگِ سرزمینمان هست.
و ادبیات در عمیقترین نقطهی خود به ما چه میآموزد جز نگاه کردن؟
زیرا اینها چراغهایی هستند که مسیر تاریخی و فرهنگی جامعه را روشن میکنند. بدون آنها، ما در تاریکیِ «فراموشی روند رشد» گرفتار میشویم و محکوم به تکرار اشتباهات گذشته خواهیم بود.
✅ زیرا شناخت ریشهها یک پروژه چندبعدی است. یک ایده در ذهنیِ فلسفیِ ما متولد میشود، در شعر بالنده میگردد و در هنرهای تجسمی متجلی میشود. برای درک کامل، باید این پیوندها را دید.
✅ مهم نیست از کجا شروع میکنید؛ مهم این است که چطور ادامه میدهید.
✅ زیرا نوشتن، تنها خلق اثر نیست؛ تیشهای برای کاوش درون است. وقتی مینویسید، مجبور میشوید افکارتان را منسجم کنید، ریشههای آن را بیابید و در نهایت، خودتان را بهتر بشناسید.
✅ ریشههای تنومند، یعنی آن پایههای فکری و فرهنگی که:
شما را در برابر طوفانهای روزمرگی، بحرانها و شبهات فکری مقاوم میکنند.
به شما هویتی مستحکم و آگاهانه میبخشند.
امکان رشدِ پایدار را برای شما و جامعهتان فراهم میکنند.
✅ زیرا جامعهای که تاریخ فکری خود را نمیشناسد، مانند درختی است که ریشههایش را درآوردهاند. ما با آموزش تاریخ ادبیات و فلسفه، به دنبال تأملی در این عبارت هستیم: از کجا آمدهام؟
✅ خیر. مطالعه سرآغاز راه است، اما کافی نیست. نوشتن، گفتوگو، نقد و خلق اثر هستند که این ریشهها را در خاک اندیشه محکم میکنند.