ادبیات تعلیمی

نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی (96-8)

حق جل و علا می‌بیند و می‌پوشد و همسایه نمی‌بیند و می‌خروشد.

 

نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی
کسی به حال خود از دست کس نیاسودی

دونان نخورند و گوش دارند (97-8)

زر از معدن به کان کندن به در آید وز دست بخیل به جان کندن

دونان نخورند و گوش دارند
گویند امید به که خورده

روزی بینی به کام دشمن
زر مانده و خاکسار مرده

نه هر بازو که در وی قوتی هست (98-8)

هر که بر زیردستان نبخشاید، به جور زبردستان گرفتار آید

نه هر بازو که در وی قوتی هست
به مردی عاجزان را بشکند دست

ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که در مانی به جور زورمندی

هزار باره چراگاه خوشتر از میدان (99-8)

عاقل چون خلاف اندر میان آمد بجهد و چو صلح بیند لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان.
مقامر را سه شش می‌باید، ولیکن سه یک می‌آید

هزار باره چراگاه خوشتر از میدان
ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان

درویشی به مناجات در می‌گفت (100-8)

درویشی به مناجات در می‌گفت: یا رب بر بدان رحمت كن كه بر نیكان خود رحمت كرده‌ای كه مر ایشان را نیک آفریده‌ای.

فریدون گفت نقّاشان چین را (101-8)

اوّل كسی كه عَلَم بر جامه كرد و انگشتری در دست، جمشید بود.
گفتندش: چرا به چپ دادی و فضیلت راست راست؟
گفت: راست را زینت راستی تمام است

فریدون گفت نقّاشان چین را
كه پیرامون خرگاهش بدوزند

بدان را نیک دار ای مرد هشیار
كه نیكان خود بزرگ و نیک‌روزند

آن که حظ آفرید و روزی داد (102-8)

بزرگی را پرسیدند: با چندین فضیلت که دست راست را هست خاتم در انگشت چپ چرا می‌کنند؟
گفت: ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند؟

آن که حظ آفرید و روزی داد
یا فضیلت همی دهد یا بخت

موحد چه در پای ریزی زرش (103-8)

نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر

موحد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس

چو حق معاینه دانی که می بباید داد (104-8)

شاه از بهر دفع ستمکاران است و شحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران. هرگز دو خصم به حق راضی پیش قاضی نروند

چو حق معاینه دانی که می بباید داد
به لطف به که به جنگاوری به دلتنگی

خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس
به قهر از او بستانند و مزد سرهنگی

قاضی چو به‌ رشوت بخورد پنج خیار (105-8)

همه‌ کس را دندان به ترشی کند شود مگر قاضیان را که به شیرینی

 

قاضی چو به‌ رشوت بخورد پنج خیار

ثابت کند از بهر تو ده خربزه‌زار