تراب حق شناس
چگونه حمل کنم آزادیام را؟ او چگونه مرا حمل خواهد کرد؟
کجا مَسکَن گُزینیم پس از ازدواج؟
و بامدادان،
چه بگویم به او؟
در کنارم، خوب خوابت بُرد؟ و خواب دیدی زمینِ آسمان را؟
آیا دیوانه عشقِ خود شدی؟ آیا صحیح و سالم از رؤیا درآمدی؟
با من چای مینوشی یا شیرقهوه؟
آبمیوه را ترجیح میدهی یا بوسههایم؟
[چگونه آزادیام را آزاد سازم؟] ای بیگانه!
من از تو بیگانه نیستم. این تخت، تختخوابِ توست.
کامجو باش، آزاد، بیکران،
تنم را، گُل به گُل، با نفسهایِ داغت بپراکن.
ای آزادی! مرا مأنوس کن با خودت،
به فراسویِ مفاهیم ببر مرا
تا هر دو یکی شویم!
چگونه او را حمل کنم؟ چگونه مرا حمل میکند؟ چگونه میتوانم صاحبش باشم؟
حال آنکه برده اویم.
چگونه آزادیام را آزاد سازم،
بیآنکه از یکدیگر جدا شویم؟
بر این سرزمین چیزی هست که شایستۀ زیستن است:
تردید اردیبهشت
عطر نان در بامداد
آراء زنی دربارۀ مردان
نوشتههای اِسخیلوس*
آغاز عشق
گیاهی بر سنگ
مادرانی برپا ایستاده بر ریسمان آوای نی
و خوف مهاجمان از یادها.
بر این سرزمین چیزی هست که شایستۀ زیستن است:
آخرین روزهای سپتامبر
بانویی که چهل سالگیاش را در اوج شکوفایی پشت سر میگذارد
ساعت هواخوری و آفتاب در زندان
ابری به سان انبوهی از موجودات
هلهلههای یک خلق برای آنان که با لبخند به سوی مرگ پَر میکشند
و خوف خودکامگان از ترانهها.
بر این سرزمین چیزی هست که شایستۀ زیستن است
بر این سرزمین، بانوی سرزمینها،
آغاز آغازها
پایان پایانها
که فلسطیناش نام بود
که فلسطیناش از این پس نام گشت
بانوی من!
مرا، چون تو بانوی منی، زندگی شایسته است، شایسته است