حکایت
سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست.
رحم آوردن بر بدان ستم است بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جور است بر درویشان
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
به دوستی پادشاهان اعتماد نتوان کرد و بر آواز خوش کودکان که آن به خیالی مبدل شود و این به خوابی متغیر گردد.
معشوق هزار دوست را دل ندهی
ور میدهی آن دل به جدایی بنهی
هر آن سری که در سر داری با دوست در میان منه چه دانی که وقتی دشمن گردد و هر گزندی که توانی، به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست شود.
رازی که نهان خواهی، با کس در میان منه وگرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد، همچنین مسلسل.
خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوی
سخنی در نهان نباید گفت
که بر انجمن نشاید گفت
دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید، مقصود وی جز آن نیست که دشمنی قوی گردد و گفتهاند: بر دوستی دوستان اعتماد نیست تا به تملق دشمنان چه رسد و هر که دشمن کوچک را حقیر میدارد، بدان ماند که آتش اندک را مهمل میگذارد.
امروز بکش چو میتوان کشت
کآتش چو بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن که به تیر میتوان دوخت
سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگرباره دل
وی اندر میان کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
نه عقل است و خود در میان سوختن
در سخن با دوستان آهسته باش
تا ندارد دشمن خونخوار گوش
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار
تا نباشد در پس دیوار گوش
هر که با دشمنان صلح میکند سر آزار دوستان دارد.
بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود هم نشست
چون در امضای کاری متردد باشی آن طرف اختیار کن که بی آزارتر بر آید.
با مردم سهل خوی دشخوار مگوی
با آن که در صلح زند جنگ مجوی
تا کار به زر برمیآید جان در خطر افکندن نشاید. عرب گوید: آخِرُ الحِیَلِ السَّیفُ
چو دست از همه حیلتی در گسست
حلال است بردن به شمشیر دست
بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید.
دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن
مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن
هر که بدی را بکشد خلق را از بلای او برهاند و او را از عذاب خدای عزَّ و جَلَّ.
پسندیدهست بخشایش ولیکن
منه بر ریش خلقآزار مرهم
ندانست آن که رحمت کرد بر مار
که آن ظلم است بر فرزند آدم