شهاب برهان

اولین صفحه‌ی کتابِ دلخواهت

چه لذتی دارد آغاز!
دمیدنِ سحر
اولین چمن
وقتی که رنگ سبز
تقریباً از یاد رفته است.

وای،اولین صفحه‌ی کتابِ دلخواهت!غافل‌گیری !
آهسته بخوان
بخش ناخوانده‌اش
خیلی زود باریک خواهد شد!
و نخستین مشتِ آب
بر چهره‌ی رنگ پریده.

پیراهن پاکیزه‌ی خنک.
آغاز عشق.
نگاه اغواگر.
وای! آغاز کار.
ریختن روغن در ماشین سرد
نخستین تکان دست
و نخستین غرش و جهش موتور!
و نخستین پُک سیگار
که ریه‌ها را پر می‌کند.
آه! یک فکر تازه!

اینجا قانون طبیعت عمل نمی‌کند

وقتی سنگ بگوید : بر زمین می‌افتم
اگر به هوا پرتاب‌ام کنی
باورش کن.
وقتی آب بگوید که خیس می‌شوی
اگر در آب فرو روی،
باورش کن
اگر معشوقه‌ات بگوید که می‌خواهد بیاید
باورش مکن
اینجا قانون طبیعت عمل نمی‌کند

آنچه را که دل می‌بندی

آنچه را که دل می بندی
پُر جدی نگیر.
گفته است که بی تو قادر به زندگی نخواهد بود
حساب این را هم بکن
که اگر روزی او را دوباره دیدی
اصلاً تو را خواهد شناخت؟
پس در حق من لطفی کن
و زیادی دوست ام نداشته باش.
از آخرین باری که دوست داشته شده ام
در گذر زمان
آنچه نصیب ام نشد
ذره‌ای دوستی بود