مجتبی ارس
دلتنگت شدهام
جدایی قلبم را نشئه میکند
مور مور میکند
آن چنان که
اشتیاق تو
روحم را نئشه میکند
خیلی هم با هم نبودهایم
اما، تازه درمییابم
حس بودنت
مدتهاست درونم را گرم کرده
نبودنت را
به یاد که میآورم
کار دیگر گذشته از تیر کشیدن دل
آرزو میکنم
آغازیدن صبحها را با نوازش کردنت در خلاء
مدام
عصرها همه کار را کناری نهادن
و روبرو سخن گفتن با تو
معاشقههایمان
قدم زدنهایمان
اشتیاق خواستنیات
قهر کودکانهات
چه سرسخت بودی با دیگران
وقتی مرا مدافعه میکردی
و چه نرم بودی
وقتی با جفتی چشم باریک
خود را به نوازشهای دستانم میسپردی
با اینکه رفتنت را هیچ نخواسته بودم
ناگزیریت را دیدن
و این را به تو نگفته
گفتن «دیگر برو»
«هر چه زودتر فراموشم کنی زودتر سعادتمند خواهی شد»
چه دشوار است
ندیدنت
و شاید در مواجههمان
سالها بعد
از تو نگاهی غریبانه خواستن
اقناع قلبم
که عشق تازه را قدغن کردهام برایش
زیباترینهایم در جهان
مرغان دریایی
چقدر بیجهت از شما ترسیدهام
آنجا در جزیره کاشیک
فرود آیید به رویم فرود آیید
بزنید مرا بزنید
با منقارهایتان که بوی عروس های دریایی میدهند
آه چه بیجهت از شما ترسیدهام
نمیدانم که
چون من
هم ماهیام هم پرنده
اما هنوز نمیفهمم
چرا این همه جدا از شما نشسته ام
پشتم
میرود و میآید
نفسهای خیس عریانت
ما نمیخوابیم که
زندگی هم نمیکنیم حتی
مسابقه میدهیم فقط
تا کداممان اول
مرگ را خواهد کشت؟!