انواع قالب شعری + ویدیو و مثال
قالب شعر یعنی چه؟
وقتی میگوییم قالب شعری، در واقع داریم از یک چهارچوب ساختاری حرف میزنیم. مثل این است که برای ساختن یک ساختمان، باید ابتدا ستونهایی وجود داشته باشد تا بعد بقیهٔ دیوارها و سقف و اجزا را بر اساس آن ستونها بسازیم. این ستونها مشخص میکنند که در مجموع ساختمان شما چه ابعادی میتواند داشته باشد، چند متر باشد، کجاها میتوانیم دیوار داشته باشیم، کجاها میتوانیم در و پنجره داشته باشیم، کدام قسمت میتواند راهپله باشد.
یا میتوانیم قالب شعر را با استعارهٔ ظرف هم درک کنیم. تصور کنید که کلمات قطرههای آب هستند و قالب شعر ظرفی است که میشود این کلمات را در آن ریخت. طبیعتاً این آب در نهایت شکل ظرف را به خود میگیرد. اگر ظرف بشکند، کلمات شکل خود را از دست میدهند و بیسامان میشوند.
ارکان اصلی قالبهای شعری
قالبها به وسیلهٔ چینش سه رکن اصلی به وجود میآیند:
– قافیه
– مصرع
– وزن
این سه رکن اصلی هستند که با تغییر نوع چینششان، نوع قالب تغییر میکند. اگر بخواهیم با همان استعارهٔ ظرف مثال بزنیم، فرض کنید یک لیوان باریک و کوچک داریم و یک کاسهٔ بزرگ و گود. این دو ظاهر متفاوتی دارند. به همین صورت ممکن است ما قالبهای متفاوتی داشته باشیم. یکی پُربیراه باشد و یکی کمبی راه. یکی تند باشد و یکی کند.
قافیه و شکل مصرعبندیها همیشه از مهمترین عواملی است که میتواند نوع و نام قالب را تغییر دهد. اما دربارهٔ وزن، این موضوع آنقدر عمومیت ندارد. فقط چند قالب هستند که از وزنهای محدودی استفاده میکنند. در بقیهٔ قالبها، همهٔ وزنها را میتوان استفاده کرد و محدودیت خاصی وجود ندارد.
ارتباط قالب شعر با محتوا
این مسئلهٔ قالب گاهی با مفهوم و درونمایه و بنمایههای شعر هم در ارتباط است.
محتوا و مضمون قالب شعری رباعی
مثلاً ما قالب رباعی را بیشتر با شعرهای فلسفی میشناسیم، مثل رباعیات خیام. قالب دوبیتی را بیشتر با شعرهایی میشناسیم که زبان سادهتری دارند و به مفاهیم مردم عادی جامعه میپردازند و برای عموم شیرین هستند، مثل دوبیتیهای باباطاهر.
محتوا و مضمون قالب شعری غزل
قالب غزل را بیشتر با مضامین عاشقانه یا عارفانه میشناسیم، مثل غزلهای حافظ و سعدی و مولانا و خواجو. در واقع در قالب غزل یک حالت عاشقانه، یک شوریدگی وجود دارد. البته امروزه غزلسراها این شوریدگی را به مفاهیم سیاسی و اجتماعی هم گسترش دادهاند.
محتوا و مضمون قالب شعری قصیده
قالب قصیده را بیشتر با مضامینی در حوزهٔ مدح میشناسیم. البته امروزه قصیدههای اجتماعی و سیاسی هم زیاد هستند. قالب مثنوی بیشتر برای قصهگویی به کار میرفته یا برای حکایتهای پندآموز، مثل داستان لیلی و مجنون یا شاهنامهٔ فردوسی یا حکایتهای عطار و مولانا.
محتوا و مضمون قالب شعری چهارپاره یا دوبیتی پیوسته
یا مثلاً قالب چهارپاره یا دوبیتی پیوسته که مشخص است از پیوند چند دوبیتی به وجود آمده، امروزه بسیار برای نوشتن ترانه کاربرد دارد. فروغ فرخزاد و نادر نادرپور و شاعرانی از این دست در آن زمان شعرهای خوبی در این قالب سرودهاند.
قالب شعری مثنوی
در قالب مثنوی، مصرعها دو به دو روبروی هم قرار میگیرند و هر دو مصرع یک بیت را تشکیل میدهند. از لحاظ قافیهبندی، هر بیت قافیهٔ جداگانهٔ خود را دارد. یعنی ابیات از ابیات پیش از خود پیروی نمیکنند.
مثلاً:
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
قالب مثنوی بسیار مناسب است برای نوشتن داستان و به طور معمول در ادبیات کلاسیک برای آثاری به کار میرفته که بسیار طولانی بودهاند. مثلاً شاهنامهٔ فردوسی، منطقالطیر عطار نیشابوری، مثنوی معنوی مولانا، لیلی و مجنون نظامی. اساساً با قالبی مثل غزل و قصیده نمیتوان یک داستان بلند نوشت. چون غزل و قصیده در بحث قافیهبندی، فقط از یک قافیه پیروی میکنند. همهٔ ابیات از قافیهٔ بیت اول پیروی میکنند.
مثلاً اگر بیت اول این باشد:
“ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود”
و قافیهٔ شما “آنم” شد، دیگر تا پایان غزل باید تمام قافیههایتان بر اساس همین باشد.
بیت دوم میشود:
“من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود…”
و تا آخر شعر این روند ادامه دارد.

مثال برای قالب شعری مثنوی
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا بُبریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش
باز جوید روزگارِ وصل خویش
من به هر جمعیّتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظّن خود شد یار من
از درون من نجُست اسرار من
سرِّ من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
آتش است این بانگِ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر میْ فتاد
نی حریف هر که از یاری بُرید
پردههااَش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تَریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیثِ راهِ پُر خون میکند
قصّههای عشقِ مجنون میکند
محرم این هوش جُز بیهوش نیست
مر زبان را مُشتری جز گوش نیست
در غمِ ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حالِ پُخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسّلام
بندْ بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمتِ یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پُر نشد
تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیبْ کُلّی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیبِ جمله علّتهای ما
ای دوای نَخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشقْ جانِ طور آمد عاشقا!
طور مست و “خَرَّ مُوسیٰ صَعِقا”
با لبِ دمسازِ خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
چون که گُل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سَرگذشت
جمله معشوق است و عاشق پَردهای
زنده معشوق است و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پَرْ وایِ او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نورِ یارم پیش و پس
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غمّاز نبود چون بود
آینهت دانی چرا غمّاز نیست
زآن که زنگار از رخش مُمتاز نیست
قالب شعری قصیده
در قالب قصیده، مصرعها دو به دو روبروی هم قرار میگیرند و هر دو مصرع یک بیت را تشکیل میدهند. از لحاظ قافیهبندی، بیت اول قافیهاش هر چه باشد، بقیهٔ ابیات هم طبق همان قافیه چیده میشوند. در واقع میتوان گفت مصرع زوج هر بیت همقافیه است با بیت اول شعر.
محتوا، مضمون و تاریخچه قصیده
قصیده معمولاً یا برای مدح شاه به کار میرفته یا توصیف فصلها یا گاهی هم پند و اندرز. البته امروزه قصیدههای اجتماعی سیاسی هم زیاد هستند. قصیده را اولین قالب رسمی شعر فارسی پس از حملهٔ اعراب میدانند که البته از خود شعر عرب وام گرفته شده است.
نام قصیدهسرایان بزرگ
از قصیدهسرایان بزرگ گذشته میتوان از سنایی، خاقانی، ناصر خسرو، مسعود سعد سلمان، انوری و منوچهری نام برد. ملکالشعرای بهار هم از قصیدهسرایان خوب است که به زمانهٔ ما نزدیکتر است.
اجزای قصیده
قصیده معمولاً بین بیست تا هفتاد بیت بوده و از چند بخش تشکیل میشده است:
- مطلع
- تغزل
- تخلص
- تنهٔ اصلی قصیده
- شریطه و دعا
- مقطع
**مطلع** بیت اول قصیده است که از این نقطه تمام قافیهها مشخص میشود. گاهی شاعر میتواند در اواسط قصیده هم تجدید مطلع کند تا بتواند کمی فضا را تغییر دهد یا قافیههای جدیدی وارد کند. مطلع چون شروع شعر است باید گیرا و دلنشین باشد.
بعد از مطلع، نوبت به **تغزل** میرسد. تغزل یا از عشق میگوید یا از بهار یا از پاییز. تغزل از چیزی میگوید که در زندگی عموم مردم وجود دارد و برای مردم جذاب است. قصیده را یکباره با مدح پادشاه شروع نمیکنند. اگر این کار را انجام دهند برای مردم دیگر جذاب نیست. شروعش را چیزی میگذارند که عموم مردم با آن درگیر هستند و برایشان جذاب است.
بعد از تغزل نوبت به **تخلص** میرسد. به تخلص بیت گریز هم میگویند. میخواهد از آن موضوع دلنشینی که گفتیم پل بزند به مدح شاه یا همان مفاهیمی که مد نظر دارد.
بعد میرسیم به **تنهٔ اصلی** که محتوایش میتواند مدح شاه، پند و اندرز یا مفاهیم عرفانی باشد. این بخش در واقع اصل قصیده است.
بعد بخش **شریطه و دعا** است که ممدوح را دعا میکند و سپس بخش **مقطع** که به پایان میرسد.

مثال برای قالب شعری قصیده
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی
فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
واین چه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بیشک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
این همه هیچ است چون میبگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند زآدمی
به کاز او ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که میداند حساب؟
یا کجا رفت آن که با ما بود پار؟
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کلهٔ سر سوسمار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ور نه جان در کالبد دارد حمار
پیش از آن کز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی میبایدت، تخمی بکار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین در گذار
چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار
شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگزار
لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار
گر به هر مویی زبانی باشدت
شکر یک نعمت نگویی از هزار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
ملکبانان را نشاید روز و شب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت بر آرد کردگار
با غریبان لطف بیاندازه کن
تا رود نامت به نیکی در دیار
زور بازو داری و شمشیر تیز
گر جهان لشکر بگیرد غم مدار
از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار
با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان بر آرندش دمار
با بدان چندان که نیکویی کنی
قتل مار افسا نباشد جز به مار
ای که داری چشم عقل و گوش هوش
پند من در گوش کن چون گوشوار
نشکند عهد من الا سنگدل
نشنود قول من الا بختیار
سعدیا چندان که میدانی بگوی
حق نباید گفتن الا آشکار
هر که را خوف و طمع در کار نیست
از ختا باکش نباشد وز تتار
دولت نوئین اعظم شهریار
باد تا باشد بقای روزگار
خسرو عادل امیر نامور
انکیانو سرور عالی تبار
دیگران حلوا به طَرغو آورند
من جواهر میکنم بر وی نثار
پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعایی میکنم درویشوار
یارب الهامش به نیکویی بده
وز بقای عمر برخوردار دار
جاودان از دور گیتی کام دل
در کنارت باد و دشمن بر کنار
قالب شعری غزل
دربارهٔ هر کدام از این قالبها صحبت میتواند بسیار طولانی باشد. اما به صورت خلاصه، غزل قالبی است که از دل مردم بیرون آمده و حرف دل مردم را میزند. در غزل یک اندیشمند نیست که بیاید و به ما پند و اندرز بدهد. برای مدح پادشاهان و اشراف هم نوشته نشده است. غزل حرف دل مردم است. مردم عاشق میشوند، غزل عاشقانه میشود. مردم شکست عشقی میخورند، غزل از شکست عاشقانه میگوید. مردم حس معنوی دارند و میخواهند به دنبال خدا بروند، غزل از خدا و عرفان میگوید.
چینش مصرعها دو به دو است. از لحاظ قافیه هم مانند قصیده است، یعنی از لحاظ قافیهبندی، بیت اول قافیهاش هر چه باشد، بقیهٔ ابیات هم طبق همان قافیه چیده میشوند. در واقع میتوان گفت مصرع زوج هر بیت همقافیه است با بیت اول شعر. غزل در واقع به نوعی همان بخش تغزل قصیده است که حالا در یک شعر جدا با شخصیتی جداگانه بیان میشود.

مثال برای قالب غزل
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخِر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها؟
همهْ کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفلها؟
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها
قالب شعری رباعی
رباعی تنها قالبی است که توسط ایرانیها اختراع شده است. یعنی بعدها در زبان عربی که رباعی سروده شد، از ایرانیها یاد گرفتند رباعی بسرایند. برعکس مثلاً قصیده که ما از اعراب یاد گرفتیم.
بیشترین تعداد رباعی متعلق به عطار نیشابوری است. ولی معروفترین رباعیسرای ایرانی خیام است. رباعی معمولاً فلسفی است. دربارهٔ پرسشهای بنیادین است. مثل مرگ، زندگی، عشق، تولد و مسائلی از این دست.
نوع چینش قافیه در رباعی مانند غزل و قصیده است. یعنی بیت اول که دو مصرع همقافیه دارد و در پایان مصرع دوم از بیت دوم هم یک قافیه میآید که از بیت اول پیروی میکند.
رباعی فقط دو بیت دارد و بر وزن “مفعول مفاعیل مفاعیل فعل” یا همان به اصطلاح “لاحول ولاقوه الا بالله” استوار است. پس ما وزن مشخصی برای رباعی داریم. هرچند که به وسیلهٔ اختیارات ممکن است این وزن هم در چند حالت دستخوش تغییر قرار بگیرد.

چند مثال برای قالب رباعی
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا میِ ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرفِ معما، نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده درافتد نه تو مانی و نه من
قالب شعری دوبیتی
دوبیتی از لحاظ چینش قافیه مانند رباعی است. فقط تفاوت در وزن و فضا و مضمون است. وزن رباعی “مفعول مفاعیل مفاعیل فعل” میشود ولی وزن دوبیتی “مفاعیلن مفاعیلن فعولن” است.
وزن دوبیتی وزن طربانگیزی است و نوعی ترانگی را در خود دارد. در دوبیتی هم ممکن است گاهی مفاهیم فلسفی مطرح شود، اما در مجموع فضای دوبیتی بسیار ساده است. شعری است که برای عموم نوشته شده است. برای مردم سادهٔ کوچه و بازار. شعر خیامی نیست. شعر حافظی نیست. شعری است که کشاورز و بقال و کارگر به راحتی میتوانند هنگام کار کردن بخوانند و با آن دلشان خوش شود. معروفترین دوبیتیسرا را میتوانیم باباطاهر نام ببریم.
مثال برای قالب دوبیتی
دل عاشق به پیغامی بسازه
خمارآلوده با جامی بسازه
مرا کیفیت چشم تو کافی است
ریاضتکش به بادامی بسازه
یا:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم
یا:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
';در این ویدیو تلاش کردیم انواع قالب در شعر فارسی را با هم بررسی کنیم. از هر کدام چند مثالی خواندیم. ساختار و تاریخچه و مضمون قالبها را بررسی کردیم.
در آینده ویدیوهای دیگری نیز دربارهی قالبهای شعری برای شما عزیزان تهیه میشود. همچنین در تلاش هستیم آموزشهای متنوع و وسیعتری در حوزهی شعر کلاسیک برای شما تهیه کنیم.
انواع قالب در شعر فارسی
دوبیتی
قالب شعر یعنی چه؟
وقتی میگوییم قالب شعری، در واقع داریم از یک چهارچوب ساختاری حرف میزنیم. مثل این است که برای ساختن یک ساختمان، باید ابتدا ستونهایی وجود داشته باشد تا بعد بقیهٔ دیوارها و سقف و اجزا را بر اساس آن ستونها بسازیم. این ستونها مشخص میکنند که در مجموع ساختمان شما چه ابعادی میتواند داشته باشد، چند متر باشد، کجاها میتوانیم دیوار داشته باشیم، کجاها میتوانیم در و پنجره داشته باشیم، کدام قسمت میتواند راهپله باشد.
یا میتوانیم قالب شعر را با استعارهٔ ظرف هم درک کنیم. تصور کنید که کلمات قطرههای آب هستند و قالب شعر ظرفی است که میشود این کلمات را در آن ریخت. طبیعتاً این آب در نهایت شکل ظرف را به خود میگیرد. اگر ظرف بشکند، کلمات شکل خود را از دست میدهند و بیسامان میشوند.
ارکان اصلی قالبهای شعری
قالبها به وسیلهٔ چینش سه رکن اصلی به وجود میآیند:
– قافیه
– مصرع
– وزن
این سه رکن اصلی هستند که با تغییر نوع چینششان، نوع قالب تغییر میکند. اگر بخواهیم با همان استعارهٔ ظرف مثال بزنیم، فرض کنید یک لیوان باریک و کوچک داریم و یک کاسهٔ بزرگ و گود. این دو ظاهر متفاوتی دارند. به همین صورت ممکن است ما قالبهای متفاوتی داشته باشیم. یکی پُربیراه باشد و یکی کمبی راه. یکی تند باشد و یکی کند.
قافیه و شکل مصرعبندیها همیشه از مهمترین عواملی است که میتواند نوع و نام قالب را تغییر دهد. اما دربارهٔ وزن، این موضوع آنقدر عمومیت ندارد. فقط چند قالب هستند که از وزنهای محدودی استفاده میکنند. در بقیهٔ قالبها، همهٔ وزنها را میتوان استفاده کرد و محدودیت خاصی وجود ندارد.
ارتباط قالب شعر با محتوا
این مسئلهٔ قالب گاهی با مفهوم و درونمایه و بنمایههای شعر هم در ارتباط است.
محتوا و مضمون قالب شعری رباعی
مثلاً ما قالب رباعی را بیشتر با شعرهای فلسفی میشناسیم، مثل رباعیات خیام. قالب دوبیتی را بیشتر با شعرهایی میشناسیم که زبان سادهتری دارند و به مفاهیم مردم عادی جامعه میپردازند و برای عموم شیرین هستند، مثل دوبیتیهای باباطاهر.
محتوا و مضمون قالب شعری غزل
قالب غزل را بیشتر با مضامین عاشقانه یا عارفانه میشناسیم، مثل غزلهای حافظ و سعدی و مولانا و خواجو. در واقع در قالب غزل یک حالت عاشقانه، یک شوریدگی وجود دارد. البته امروزه غزلسراها این شوریدگی را به مفاهیم سیاسی و اجتماعی هم گسترش دادهاند.
محتوا و مضمون قالب شعری قصیده
قالب قصیده را بیشتر با مضامینی در حوزهٔ مدح میشناسیم. البته امروزه قصیدههای اجتماعی و سیاسی هم زیاد هستند. قالب مثنوی بیشتر برای قصهگویی به کار میرفته یا برای حکایتهای پندآموز، مثل داستان لیلی و مجنون یا شاهنامهٔ فردوسی یا حکایتهای عطار و مولانا.
محتوا و مضمون قالب شعری چهارپاره یا دوبیتی پیوسته
یا مثلاً قالب چهارپاره یا دوبیتی پیوسته که مشخص است از پیوند چند دوبیتی به وجود آمده، امروزه بسیار برای نوشتن ترانه کاربرد دارد. فروغ فرخزاد و نادر نادرپور و شاعرانی از این دست در آن زمان شعرهای خوبی در این قالب سرودهاند.
قالب شعری مثنوی
در قالب مثنوی، مصرعها دو به دو روبروی هم قرار میگیرند و هر دو مصرع یک بیت را تشکیل میدهند. از لحاظ قافیهبندی، هر بیت قافیهٔ جداگانهٔ خود را دارد. یعنی ابیات از ابیات پیش از خود پیروی نمیکنند.
مثلاً:
بشنو از نی چون حکایت میکند
وز جداییها شکایت میکند
قالب مثنوی بسیار مناسب است برای نوشتن داستان و به طور معمول در ادبیات کلاسیک برای آثاری به کار میرفته که بسیار طولانی بودهاند. مثلاً شاهنامهٔ فردوسی، منطقالطیر عطار نیشابوری، مثنوی معنوی مولانا، لیلی و مجنون نظامی. اساساً با قالبی مثل غزل و قصیده نمیتوان یک داستان بلند نوشت. چون غزل و قصیده در بحث قافیهبندی، فقط از یک قافیه پیروی میکنند. همهٔ ابیات از قافیهٔ بیت اول پیروی میکنند.
مثلاً اگر بیت اول این باشد:
“ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود”
و قافیهٔ شما “آنم” شد، دیگر تا پایان غزل باید تمام قافیههایتان بر اساس همین باشد.
بیت دوم میشود:
“من ماندهام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود…”
و تا آخر شعر این روند ادامه دارد.

مثال برای قالب شعری مثنوی
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا بُبریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش
باز جوید روزگارِ وصل خویش
من به هر جمعیّتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظّن خود شد یار من
از درون من نجُست اسرار من
سرِّ من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
آتش است این بانگِ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر میْ فتاد
نی حریف هر که از یاری بُرید
پردههااَش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تَریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیثِ راهِ پُر خون میکند
قصّههای عشقِ مجنون میکند
محرم این هوش جُز بیهوش نیست
مر زبان را مُشتری جز گوش نیست
در غمِ ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حالِ پُخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسّلام
بندْ بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمتِ یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پُر نشد
تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیبْ کُلّی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیبِ جمله علّتهای ما
ای دوای نَخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشقْ جانِ طور آمد عاشقا!
طور مست و “خَرَّ مُوسیٰ صَعِقا”
با لبِ دمسازِ خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
چون که گُل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سَرگذشت
جمله معشوق است و عاشق پَردهای
زنده معشوق است و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پَرْ وایِ او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نورِ یارم پیش و پس
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غمّاز نبود چون بود
آینهت دانی چرا غمّاز نیست
زآن که زنگار از رخش مُمتاز نیست
قالب شعری قصیده
در قالب قصیده، مصرعها دو به دو روبروی هم قرار میگیرند و هر دو مصرع یک بیت را تشکیل میدهند. از لحاظ قافیهبندی، بیت اول قافیهاش هر چه باشد، بقیهٔ ابیات هم طبق همان قافیه چیده میشوند. در واقع میتوان گفت مصرع زوج هر بیت همقافیه است با بیت اول شعر.
محتوا، مضمون و تاریخچه قصیده
قصیده معمولاً یا برای مدح شاه به کار میرفته یا توصیف فصلها یا گاهی هم پند و اندرز. البته امروزه قصیدههای اجتماعی سیاسی هم زیاد هستند. قصیده را اولین قالب رسمی شعر فارسی پس از حملهٔ اعراب میدانند که البته از خود شعر عرب وام گرفته شده است.
نام قصیدهسرایان بزرگ
از قصیدهسرایان بزرگ گذشته میتوان از سنایی، خاقانی، ناصر خسرو، مسعود سعد سلمان، انوری و منوچهری نام برد. ملکالشعرای بهار هم از قصیدهسرایان خوب است که به زمانهٔ ما نزدیکتر است.
اجزای قصیده
قصیده معمولاً بین بیست تا هفتاد بیت بوده و از چند بخش تشکیل میشده است:
- مطلع
- تغزل
- تخلص
- تنهٔ اصلی قصیده
- شریطه و دعا
- مقطع
**مطلع** بیت اول قصیده است که از این نقطه تمام قافیهها مشخص میشود. گاهی شاعر میتواند در اواسط قصیده هم تجدید مطلع کند تا بتواند کمی فضا را تغییر دهد یا قافیههای جدیدی وارد کند. مطلع چون شروع شعر است باید گیرا و دلنشین باشد.
بعد از مطلع، نوبت به **تغزل** میرسد. تغزل یا از عشق میگوید یا از بهار یا از پاییز. تغزل از چیزی میگوید که در زندگی عموم مردم وجود دارد و برای مردم جذاب است. قصیده را یکباره با مدح پادشاه شروع نمیکنند. اگر این کار را انجام دهند برای مردم دیگر جذاب نیست. شروعش را چیزی میگذارند که عموم مردم با آن درگیر هستند و برایشان جذاب است.
بعد از تغزل نوبت به **تخلص** میرسد. به تخلص بیت گریز هم میگویند. میخواهد از آن موضوع دلنشینی که گفتیم پل بزند به مدح شاه یا همان مفاهیمی که مد نظر دارد.
بعد میرسیم به **تنهٔ اصلی** که محتوایش میتواند مدح شاه، پند و اندرز یا مفاهیم عرفانی باشد. این بخش در واقع اصل قصیده است.
بعد بخش **شریطه و دعا** است که ممدوح را دعا میکند و سپس بخش **مقطع** که به پایان میرسد.

مثال برای قالب شعری قصیده
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی
فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
واین چه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بیشک باغبان
ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
این همه هیچ است چون میبگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند زآدمی
به کاز او ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که میداند حساب؟
یا کجا رفت آن که با ما بود پار؟
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کلهٔ سر سوسمار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان
من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ور نه جان در کالبد دارد حمار
پیش از آن کز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی میبایدت، تخمی بکار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین در گذار
چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار
شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگزار
لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار
گر به هر مویی زبانی باشدت
شکر یک نعمت نگویی از هزار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار
ملکبانان را نشاید روز و شب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار
کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت بر آرد کردگار
با غریبان لطف بیاندازه کن
تا رود نامت به نیکی در دیار
زور بازو داری و شمشیر تیز
گر جهان لشکر بگیرد غم مدار
از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار
با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار
دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان بر آرندش دمار
با بدان چندان که نیکویی کنی
قتل مار افسا نباشد جز به مار
ای که داری چشم عقل و گوش هوش
پند من در گوش کن چون گوشوار
نشکند عهد من الا سنگدل
نشنود قول من الا بختیار
سعدیا چندان که میدانی بگوی
حق نباید گفتن الا آشکار
هر که را خوف و طمع در کار نیست
از ختا باکش نباشد وز تتار
دولت نوئین اعظم شهریار
باد تا باشد بقای روزگار
خسرو عادل امیر نامور
انکیانو سرور عالی تبار
دیگران حلوا به طَرغو آورند
من جواهر میکنم بر وی نثار
پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعایی میکنم درویشوار
یارب الهامش به نیکویی بده
وز بقای عمر برخوردار دار
جاودان از دور گیتی کام دل
در کنارت باد و دشمن بر کنار
قالب شعری غزل
دربارهٔ هر کدام از این قالبها صحبت میتواند بسیار طولانی باشد. اما به صورت خلاصه، غزل قالبی است که از دل مردم بیرون آمده و حرف دل مردم را میزند. در غزل یک اندیشمند نیست که بیاید و به ما پند و اندرز بدهد. برای مدح پادشاهان و اشراف هم نوشته نشده است. غزل حرف دل مردم است. مردم عاشق میشوند، غزل عاشقانه میشود. مردم شکست عشقی میخورند، غزل از شکست عاشقانه میگوید. مردم حس معنوی دارند و میخواهند به دنبال خدا بروند، غزل از خدا و عرفان میگوید.
چینش مصرعها دو به دو است. از لحاظ قافیه هم مانند قصیده است، یعنی از لحاظ قافیهبندی، بیت اول قافیهاش هر چه باشد، بقیهٔ ابیات هم طبق همان قافیه چیده میشوند. در واقع میتوان گفت مصرع زوج هر بیت همقافیه است با بیت اول شعر. غزل در واقع به نوعی همان بخش تغزل قصیده است که حالا در یک شعر جدا با شخصیتی جداگانه بیان میشود.

مثال برای قالب غزل
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخِر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها؟
همهْ کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفلها؟
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتیٰ ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا وَ اَهْمِلْها
قالب شعری رباعی
رباعی تنها قالبی است که توسط ایرانیها اختراع شده است. یعنی بعدها در زبان عربی که رباعی سروده شد، از ایرانیها یاد گرفتند رباعی بسرایند. برعکس مثلاً قصیده که ما از اعراب یاد گرفتیم.
بیشترین تعداد رباعی متعلق به عطار نیشابوری است. ولی معروفترین رباعیسرای ایرانی خیام است. رباعی معمولاً فلسفی است. دربارهٔ پرسشهای بنیادین است. مثل مرگ، زندگی، عشق، تولد و مسائلی از این دست.
نوع چینش قافیه در رباعی مانند غزل و قصیده است. یعنی بیت اول که دو مصرع همقافیه دارد و در پایان مصرع دوم از بیت دوم هم یک قافیه میآید که از بیت اول پیروی میکند.
رباعی فقط دو بیت دارد و بر وزن “مفعول مفاعیل مفاعیل فعل” یا همان به اصطلاح “لاحول ولاقوه الا بالله” استوار است. پس ما وزن مشخصی برای رباعی داریم. هرچند که به وسیلهٔ اختیارات ممکن است این وزن هم در چند حالت دستخوش تغییر قرار بگیرد.

چند مثال برای قالب رباعی
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
ور عدل بُدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی؟
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا میِ ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرفِ معما، نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده درافتد نه تو مانی و نه من
قالب شعری دوبیتی
دوبیتی از لحاظ چینش قافیه مانند رباعی است. فقط تفاوت در وزن و فضا و مضمون است. وزن رباعی “مفعول مفاعیل مفاعیل فعل” میشود ولی وزن دوبیتی “مفاعیلن مفاعیلن فعولن” است.
وزن دوبیتی وزن طربانگیزی است و نوعی ترانگی را در خود دارد. در دوبیتی هم ممکن است گاهی مفاهیم فلسفی مطرح شود، اما در مجموع فضای دوبیتی بسیار ساده است. شعری است که برای عموم نوشته شده است. برای مردم سادهٔ کوچه و بازار. شعر خیامی نیست. شعر حافظی نیست. شعری است که کشاورز و بقال و کارگر به راحتی میتوانند هنگام کار کردن بخوانند و با آن دلشان خوش شود. معروفترین دوبیتیسرا را میتوانیم باباطاهر نام ببریم.
مثال برای قالب دوبیتی
دل عاشق به پیغامی بسازه
خمارآلوده با جامی بسازه
مرا کیفیت چشم تو کافی است
ریاضتکش به بادامی بسازه
یا:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم
یا:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
«استدلال چیست؟» و در ادامه انواع استدلال را باهم بررسی کردیم. از جمله شهودی، تمثیلی، استقرایی و قیاسی. همچنان تلاش کردیم برای هر کدام چند مثال کاربردی ارائه کنیم تا همراهی عمیقتری با موضوع داشته باشید.
برای مشاهدهی ویدیوی آموزشی به ادامهی مطلب مراجعه کنید.
استدلال چیست؟
استدلال به معنای ساختن ترکیبی منظم و قانونمند از قضایای معلوم برای رسیدن به یک قضیهی جدید است. این قضیهی جدید میتواند در جهت اثبات یا انکار چیزی باشد.
حال این تعریف به چه معناست؟ برای مثال، ما میگوییم: «هر انسانی فانی است.» این قضیهی اول است. قضیهی دوم میگوییم: «سقراط یک انسان است.» از ترکیب این دو قضیه به نتیجهای میرسیم. نتیجه چیست؟ «سقراط فانی است.»
این مثال بسیار واضح بود و آنقدر ساده است که ممکن است تصور کنیم پیش از انجام هر استدلالی، این نتیجه را میدانستیم. اما در واقع باید بگویم که پیش از آنکه آگاهانه به این موضوع فکر کنیم، ذهن ما این استدلال را انجام داده بود و ما این نتیجه را میدانستیم.
انواع استدلال
انواع استدلال در شکل اصلی آن به چهار بخش تقسیم میشود که البته تمام این انواع باهم در ارتباط هستند. این چهار استدلال موضوع اصلی این مطلب ماست: 1. استدلال شهودی. 2. استدلال تمثیلی. 3. استدلال استقرایی. 4. استدلال قیاسی.
استدلال شهودی
استدلال شهودی بر پایهی حواس پنجگانه استوار است. از آنجا که حواس پنجگانه ممکن است اشتباه کنند و گاهی اشتباهات بزرگی هم داشته باشند، این نوع استدلال بسیار نادقیق است و چندان قابل اعتماد نیست.
برای مثال تصور کنید از شما بپرسند: «آیا فلانی آدم قابل اعتمادی است؟ آیا میتوانم به او پول قرض بدهم؟» و شما پاسخ دهید: «بله، قابل اعتماد است.» وقتی از شما بپرسند: «چرا؟ دلیلت چیست؟» شما در جواب بگویید: «به چهرهاش میخورد که قابل اعتماد باشد.» یعنی تنها دلیل شما تکیه بر ظاهر آن شخص است، چیزی که با چشم دیدهاید. به این میگویند استدلال شهودی، بدون دلایل کافی منطقی و بررسی کافی.
مزایای استدلال شهودی
اما همین استدلال شهودی در بعضی مواقع میتواند بسیار مفید و کارآمد باشد. برای مثال تصور کنید رانندهای در یک وضعیت خطرناک ناگهان پای خود را روی ترمز میگذارد. او به صورت شهودی و بسیار سریع درک کرده که این موقعیت خطرناک است و باید واکنش نشان دهد. آیا او محاسبات دقیق انجام داده و فاصلهی بین اتومبیلها را اندازهگیری کرده است؟ خیر. آیا محاسبات پیچیدهای مانند انتگرال انجام داده تا بفهمد تا لحظهی حادثه چند ثانیه فاصله وجود دارد؟ خیر. او با یک مشاهدهی سریع و غیردقیق متوجه خطر شده و پای خود را روی ترمز گذاشته است.
پس میبینیم که این استدلال شهودی گاهی بسیار مفید است. در موقعیتی که شیر به گلهی گوزنها حمله میکند و گوزنها شروع به دویدن میکنند، استدلال شهودی به کمک آنها میآید.
استدلال شهودی در هنر
استدلال شهودی گاهی در هنر نیز بسیار کاربرد دارد. در بحث هنر، گاهی آگاهانه و با محاسبات دقیق، فرم و ساختار و تکنیکها را کنار هم میچینیم و اثر را مهندسی میکنیم. اما گاهی نیز به صورت شهودی، طرح قرارگیری اجزای اثر در عرض چند ثانیه در ذهن ما شکل میگیرد.
گاهی در حال صحبت با فردی هستیم و از روی زبان بدن او، نشانههایی در ذهن ما فعال میشوند که میگویند این فرد در حال دروغ گفتن است و باید احتیاط بیشتری کرد. در هیچیک از این مثالها، یک استدلال دقیق و زمانبر انجام نشده است، چون اساساً وقت آن را نداشتهایم. اما به طور کلی، استدلال شهودی احتمال خطای بالایی دارد.

استدلال تمثیلی (استدلال با مثال)
در این روش از تشبیه استفاده میشود. برای مثال، فردی میپرسد: «آقای آخوند، آیا خدا برای انسان کتابی فرستاده است؟» و پاسخ میدهد: «شما در خانهی خود ماشین لباسشویی دارید؟» شما میگویید: «بله.» او ادامه میدهد: «آیا ماشین لباسشویی که خریدهاید، دفترچهی راهنما هم داشته است؟» شما پاسخ میدهید: «بله.» سپس او نتیجه میگیرد: «پس خدا هم که ما را ساخته، باید دفترچهی راهنمایی برای ما فرستاده باشد.»
این یک استدلال تمثیلی است که با عمل تشبیه انجام میشود. در اینجا انسان به ماشین لباسشویی تشبیه شده و خدا به کارخانه.
روش مقابله با استدلال تمثیلی
در مقابل این استدلال چه پاسخهایی میتوان داد؟ اولین پاسخ این است که از همان ابزار تمثیل علیه آن استفاده کنیم. برای مثال میتوانیم توضیح دهیم که ما انسان هستیم و ماشین لباسشویی نیستیم. بهتر است دربارهی خود انسان صحبت کنیم و این مثال را کنار بگذاریم، چون این دو پدیده در تمام جوانب به هم شبیه نیستند.
میتوانیم تفاوتهای این تمثیل را با موضوع اصلی توضیح دهیم. مثلاً بگوییم: «ماشین لباسشویی وسیلهای است که قرار است دیگری از آن استفاده کند. دفترچهی راهنما را خود ماشین لباسشویی نمیخواند. طبق مثال شما، پس کتاب مقدس را هم خود انسان نباید بخواند، بلکه کسی باید آن را بخواند که میخواهد از انسان استفاده کند. در این صورت، انسان طبق مثال شما تبدیل به یک دستگاه ماشینی میشود. اما در واقعیت، انسان وسیله نیست و قرار نیست کسی از او استفاده کند که نیاز به دفترچهی راهنما داشته باشد.»
تا اینجا دو روش برای مقابله با استدلال تمثیلی بیان کردیم. روش سوم چیست؟ میتوانیم مثالی مقابل مثال قبلی بیاوریم تا آن را نقض کنیم. مثلاً بگوییم: «انسان مانند ماشین لباسشویی نیست و خدا هم یک کارخانه نیست. خدا مانند سرچشمهی آب زیرزمینی است و انسانها مانند شاخههایی هستند که از این آب روی زمین جاری شدهاند.»
اجزای سازندهی استدلال تمثیلی
استدلال تمثیلی با پیدا کردن شباهت بین دو چیز انجام میشود. ساختار آن از چهار جزء تشکیل شده است:
۱. مورد مجهول (چیزی که میخواهیم دربارهی آن حکم دهیم)
۲. مورد معلوم (چیزی که حکم آن را میدانیم)
۳. وجه شباهت
۴. نتیجهگیری
مورد مجهول همان چیزی است که میخواهیم دربارهی آن نظر دهیم. مورد معلوم چیزی است که حکم آن مشخص است و میخواهیم بین آن و مورد مجهول شباهتی پیدا کنیم. وجه شباهت همان ویژگی مشترکی است که بین این دو دنبال میکنیم. نتیجهگیری این است که اگر حکم دربارهی مورد معلوم صادق باشد، پس دربارهی مورد مجهول نیز صادق است.
استدلال تمثیلی در قانون و اخلاق
این استدلال تمثیلی گاهی در مباحث قانونی و اخلاقی بسیار تأثیرگذار است. برای مثال، در دوران کرونا برخی با مثال ماسک برای دفع ویروس، دربارهی حجاب موی سر استدلال میکردند. در مقابل این استدلال میتوان پرسید: «آیا موی سر ویروس است؟ مردم از ویروس کرونا میمردند و اقتصاد و زندگی در جهان مختل شده بود. آیا اکنون که در بیشتر نقاط جهان موی زنان پوشیده نیست، اختلالی در نظم زندگی و سلامت افراد به وجود آمده است؟ آیا چرخهی زندگی و کار و اقتصاد فلج شده است؟ آیا ادارات در کشورهایی که زنان بدون حجاب کار میکنند، از کار افتادهاند؟ این چه ارتباطی با آن موضوع دارد؟»
اکنون که با روشهای مختلف نقض استدلال تمثیلی آشنا شدهاید، میتوانیم نشان دهیم که وجه شباهت کاملی بین این دو وجود ندارد که بتوان از یکی به دیگری نتیجه گرفت. حالا شما میتوانید موی زن را به چیز دیگری تشبیه کنید. مثلاً بگویید: «موی آزاد زنان مانند رایحهای خوش است که قدم زدن و کار کردن در فضای شهر را زیباتر میکند و مردم احساس سرزندگی و شادابی بیشتری خواهند داشت.»
یا مثلاً در بحث قواعد اخلاقی، گفته میشود: «دانلود غیرقانونی مانند دزدی از فروشگاه است.» این استدلال نیز قابل نقض است، چون کالای فیزیکی با کالای دیجیتال تفاوتهایی دارد.
سقراط و استدلال تمثیلی تربیت
مثال دیگر از سقراط است که میگفت: «همانطور که اسب نیاز به مربی دارد، انسان نیز به معلم نیاز دارد.» در پاسخ میتوان گفت: «اسب را تربیت میکنند تا از آن در چارچوبی منفعتطلبانه استفاده کنند. اسب در اختیار انسان موجودی وحشی و آزاد نیست. در حالی که ما برای انسان آزادی بیشتری قائل هستیم. در غیر این صورت، ارزش انسان را تا حد یک شیء یا ابزار پایین آوردهایم.»
و مثالهای دیگری که با همین فرمول میتوان پیش برد.

استدلال استقرایی
در استدلال استقرایی، بر اساس مشاهده و اندازهگیری چند جزء به یک کل میرسیم. این نوع استدلال از جزء به کل حرکت میکند.
برای مثال، اگر برای صد روز متوالی ظهرها ساعت دوازده به نانوایی محل خود رفته باشید و نان خریده باشید، چه نتیجهای میتوانید بگیرید؟ نتیجه میتواند این باشد که اگر فردا هم ساعت دوازده ظهر به نانوایی بروم، نانوایی باز است و نان میپزد.
یا اگر پنجاه روز متوالی صبحها ماشین خود را استارت زدهاید و روشن شده است، آیا تضمینی وجود دارد که در روز پنجاه و یکم ماشین منفجر نشود؟ ما فقط میتوانیم بگوییم به احتمال زیاد منفجر نمیشود.
برگردیم به مثال پول قرض دادن. اگر از شما بپرسم: «آیا میتوانم به فلانی اعتماد کنم و پول قرض بدهم؟» در استدلال شهودی پاسخ داده بودید: «بله، چون چهرهی قابل اعتمادی دارد.» اما در استدلال استقرایی شما از تجربهی خود میگویید: «بله میتوانی، من چهار بار به او پول قرض دادهام و پس داده است.» پس این یعنی احتمالاً بار پنجم هم پس میدهد.
البته جدا از بحث استدلال، به نظر من در مسائل مالی بهتر است به کسی اعتماد نکنید. شکسپیر در هملت از زبان پدر به پسرش میگوید: «هیچگاه به دوستت پول قرض نده، چون هم پولت را از دست میدهی و هم دوستت را.»
نتیجه این که استدلال استقرایی هم به پاسخ قطعی نمیرسد، بلکه پاسخ احتمالی ارائه میدهد. اما نکته این است که این نوع استدلال از انواع قبلی قویتر است و بسیاری از نظریههای علمی با همین استدلال شکل میگیرند. در حالی که با استدلال تمثیلی نمیتوان نظریهی علمی ساخت.
چطور استدلال استقرایی قویتر میشود؟
اما چگونه میتوان استدلال استقرایی قویتری داشت؟ فرض کنید وارد شهری میشوید و در ابتدا یک زن چاق میبینید. سپس در مغازه فروشندهای چاق میبینید. در هتل متوجه میشوید تمام خدمهی هتل زن هستند و چاق. بر اساس این مشاهدات (هفت یا هشت زن) ممکن است نتیجه بگیرید که تمام زنان این شهر چاق هستند. اما این استدلال استقرایی چقدر قوی است؟ واضح است که بسیار ضعیف است. اما اگر نود درصد زنان این شهر را مشاهده کنیم و ببینیم چاق هستند، استدلال ما قویتر میشود.
بنابراین در استدلال استقرایی، هرچه تعداد موارد مشاهدهشده بیشتر باشد، نتیجهای که دربارهی کل میگیریم دقیقتر است. حتی میتوانیم بگوییم اگر دختری در این شهر متولد شود، وقتی بزرگ شود احتمالاً زنی چاق خواهد بود. البته دقیقتر این است که بگوییم احتمالاً زنی چاق خواهد بود. کلمهی «احتمالاً» بسیار مهم است و نباید آن را فراموش کنیم.
مثال استدلال استقرایی در علم پزشکی
در علم پزشکی از استدلال استقرایی زیاد استفاده میشود. مثلاً اگر صد بیمار با یک دارو درمان شوند، نتیجه میگیریم که احتمالاً این دارو بیمار صد و یکم را هم درمان میکند.
مثال استدلال استقرایی در کیهانشناسی
در زندگی روزمره، وقتی هر روز شاهد طلوع خورشید هستیم، نتیجه میگیریم که فردا هم خورشید طلوع خواهد کرد. آیا ممکن است فردا خورشید طلوع نکند؟ بله، ممکن است. ما فقط احتمال میدهیم که فردا خورشید طلوع کند.
مثال استدلال استقرایی در اقتصاد
در اقتصاد، اگر هر سال شاهد افزایش قیمتها بودهایم، احتمالاً سال آینده هم افزایش قیمت خواهیم داشت.
خطا در استدلال استقرایی: نتیجهگیری شتابزده
استدلال استقرایی میتواند قدرت و دقت بالایی داشته باشد، اما باید توجه کنیم که اولاً نباید شتابزده نتیجهگیری کرد و ثانیاً چون این استدلال بر پایهی دادههاست، ممکن است دادههای جدیدی به دست آید که دادههای قبلی را نقض کند.
در مورد نتیجهگیری شتابزده مثالی بزنم: اگر تمام پرندگانی که تاکنون دیدهام پرواز کنند، آیا میتوانم بگویم تمام پرندگان پرواز میکنند؟ قطعاً نه. مثلاً پنگوئنها پرواز نمیکنند.

استدلال قیاسی
استدلال قیاسی برعکس استدلال استقرایی، از کل به نتیجهای جزئی و قطعی میرسد. بنابراین از دو جنبه در مقابل استدلال استقرایی قرار دارد:
۱. مسیر آن از کل به جزء است، نه از جزء به کل.
۲. نتیجهی آن قطعی است، نه احتمالی. (البته در صورتی که مقدمات درست باشند.)
استدلال قیاسی و چند مثال
فرض کنید بگویم: «همهی فرانسویها عطر دوست دارند.» سپس بگویم: «آقای ایکس فرانسوی است.» نتیجه این است که: «پس آقای ایکس عطر دوست دارد.» اما آیا واقعاً همهی فرانسویها عطر دوست دارند؟
یا مثلاً بگوییم: «همهی ایرانیها عاشق فرش و زعفران هستند.» سپس بگوییم: «خانم ماریا ایرانی است.» نتیجه میشود: «پس خانم ماریا عاشق فرش و زعفران است.» اگر دو گزارهی اول به عنوان مقدمه درست باشند، نتیجه هم درست است. اما آیا واقعاً همهی ایرانیها عاشق فرش و زعفران هستند؟ هیچ استثنایی وجود ندارد؟
پس اگر مقدمات دقیق و درست نباشند، طبیعتاً نتیجه هم نادرست خواهد بود.
ساختار استدلال قیاسی
ساختار استدلال قیاسی به این شکل است:
– مقدمهی کلی (حکم عام)
– مقدمهی جزئی (مورد خاص)
– نتیجه (که از تطابق دو مقدمه به دست میآید)
مثال کلاسیک:
– همهی انسانها فانی هستند. (مقدمهی کلی)
– سقراط انسان است. (مقدمهی جزئی)
– پس سقراط فانی است. (نتیجه)
ارتباط استدلال قیاسی و استقرایی
نکتهی جالبی که اینجا وجود دارد و میتواند هدیهی این بحث باشد، این است که استدلال قیاسی خود بر پایهی استدلال استقرایی استوار است. مثلاً در استدلال قیاسی، مقدمه میآوریم که «تمام مردم آتن به فلسفه علاقهمند هستند.» این مقدمهی اول استدلال قیاسی است که ویژگی اصلی آن این است که دربارهی کل صحبت میکند. سپس مقدمهی دوم را میآوریم: «سقراط آتنی است.» این مقدمه از جزء صحبت میکند (سقراط جزئی از آتن است). سپس نتیجه میگیریم: «پس سقراط به فلسفه علاقهمند است.»
اما سؤال اینجاست: از کجا فهمیدیم که تمام مردم آتن به فلسفه علاقهمند هستند؟ از کجا فهمیدیم که تمام ایرانیها عاشق فرش و زعفران هستند؟ برای کشف این مقدمهها، به استدلال استقرایی نیاز داریم. باید تکتک افراد را مشاهده کنیم و علاقهمندی آنها را بررسی کنیم.
استدلال استقرایی چه زمانی قویتر است؟ زمانی که تعداد نمونههای بررسیشده بیشتر باشد. پس چه زمانی میتواند به عنوان مقدمهی درست برای استدلال قیاسی استفاده شود؟ زمانی که تمام نمونهها را بررسی کرده باشیم و دیگر مسئلهی احتمال وجود نداشته باشد، بلکه به قطعیت رسیده باشیم. بنابراین استدلال قیاسی بر استدلال استقرایی استوار است.
