ادبیات تعلیمی
اَجَلّ کائنات از روی ظاهر آدمیست و اَذلّ موجودات سگ، و به اتّفاقِ خردمندان سگِ حق شناس به از آدمی ناسپاس
سگی را لقمهای هرگز فراموش
نگردد ور زنی صَد نوبتش سنگ
و گر عمری نوازی سفلهای را
به کمتر تندی آید با تو در جنگ
از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید
مکن رحم بر گاو بسیاربار
که بسیارخسب است و بسیارخوار
چو گاو ار همی بایدت فربهی
چو خر تن به جور کسان در دهی
در انجیل آمده است که ای فرزند آدم! گر توانگری دهمت، مشتغل شوی به مال از من و گر درویش کنمت، تنگدل نشینی. پس حلاوت ذکر من کجا دریابی و به عبادت من کی شتابی؟
گه اندر نعمتی مغرور و غافل
گه اندر تنگدستی خسته و ریش
چو در سرا و ضرّا حالت این است
ندانم کی به حق پردازی از خویش
ارادت بیچون یکی را از تخت شاهی فرو آرد و دیگری را در شکم ماهی نکو دارد
وقتیست خوش آن را که بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس
گر تیغِ قَهر بر کشد، نبی و ولی سر در کشد وگر غمزهٔ لطف بجُنباند، بَدان به نیکان در رساند
گر به محشر خطابِ قهر کند
انبیا را چه جایِ معذرت است
پرده از رویِ لطف گو بردار
کاشقیا را امیدِ مغفرت است
هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد، به تعذیب عقبی گرفتار آید. وَلَنُذیقَنَّهُم من العَذاب الأدنی دوُنَ العَذابِ الأکبرِ
پند است خطاب مهتران آن گه بند
چون پند دهند و نشنوی بند نهند
نیکبختان به حکایت و امثال پیشینیان پند گیرند، زآن پیشتر که پسینیان به واقعهٔ او مثل زنند.
دزدان دست کوته نکنند تا دستشان کوته کنند
نرود مرغ سوی دانه فراز
چون دگر مرغ بیند اندر بند
پند گیر از مصائب دگران
تا نگیرند دیگران به تو پند
آن را که گوش ارادت گران آفریدهاند، چون کند که بشنود و آن را که کمند سعادت کشان میبرد، چه کند که نرود؟
شب تاریک دوستان خدای
میبتابد چو روز رخشنده
وین سعادت به زور بازو نیست
تا نبخشد خدای بخشنده
از تو به که نالم که دگر داور نیست
وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست
آن را که تو رهبری کسی گم نکند
وآن را که تو گم کنی کسی رهبر نیست
گدای نیک انجام به از پادشای بد فرجام
غمی کز پیش شادمانی بری
به از شادیی کز پسش غم خوری
زمین را ز آسمان نثار است و آسمان را از زمین غبار. کلُّ اِناءٍ یَتَرشَّحُ بِما فیهِ
گرت خوی من آمد ناسزاوار
تو خوی نیک خویش از دست مگذار