اشعار کوتاه

گفتا ز تو ای عاشق چون می‌گذرم

گفتا ز تو ای عاشق چون می‌گذرم
گفتم که تو را همسفر آید نظرم

گفتا من اگر عهد شکستم؟ گفتم:
بادت پی بدرقه دعای سحرم!

چشمانت آیا مى‌دانند

چشمانت آیا مى‌دانند
که بسی انتظار کشیدم
آن‌سان که پرنده‌اى به انتظار تابستان نشسته باشد؟
و به خواب رفتم…
آن‌سان که مهاجر بیارامد
چشمى مى‌خوابد، تا چشم دیگرى بیدار بماند..
تا دیر وقت
و براى آن یکی چشم‌ام بگرید،
تا ماه بخوابد،
دو دل‌داده‌ایم ما
و مى‌دانیم که هم‌آغوشى و بوس و کنار
قوتِ شب‌هاى غزل است.

آه نگهبانان خسته نیستید

آی نگهبان ها
وقتِ ارغوان است
خسته نیستید از جستجوی عطر و نور
در سفره های ما
آی جمجمه های رسالتْ پیشه
هنگامه یِ طنینِ نوازش هاست
خسته نیستید از توقیفِ بوسه و گل های سرخ
آخ…
نفرینِ تان باد ای جلادانِ متروکْ سرشت

آیا نبودن تو را می کشد؟

آیا نبودن تو را می کشد؟
مرا حضور سرد و بی جانی که
شبیه نبودن است می کشد.

هرگاه قصد رفتن کردید

هرگاه قصد رفتن کردید
بروید و هرگز برنگردید
به رفتن وفادار باشید
تا ما هم به فراموش کردنتان وفادار باشیم

می‌گفت: مده ز سوی کوه، آوازم

می‌گفت: مده ز سوی کوه، آوازم
می آیم من خواهی دیدن بازم

بر اسب نشست و رفت، عمری ست ببین
من باز به او همیشه می پردازم

گفتم: نگهی اگر بر آب اندازم

گفتم: نگهی اگر بر آب اندازم
گفتا: رخ خود نقش برآن می‌سازم

گفتم: دل زد خواهم بر دریا گفت:
دینار بهای خون نمی پردازم

دوستم همه گفتی که به درد تو رسم

دوستم همه گفتی که به درد تو رسم
آیم به علاج رخ زرد تو رسم

امروز بدین صفت که بگریخته ای
امید ندارم که به گرد تو رسم

آتش زده در خانه‌ام او، می‌ترسم

آتش زده در خانه‌ام او، می‌ترسم
گر او کندم به خانه رو، می‌ترسم

چندان زده است آتشم در خانه
کاید اگرم به جستجو، می‌ترسم

تن خسته که من نه بیشمارت بوسم

تن خسته که من نه بیشمارت بوسم
دل رنجه که من نه خسته وارت بوسم

ای کاش دل و تنم چنان بود بکار
تا هر نفسی هزار بارت بوسم