اشعار کوتاه
منصور بدآن خواجه که در راه خدا
از پنبهٔ تن جامهٔ جان کرد جدا
منصور کجا گفت اناالحق میگفت
منصور کجا بود خدا بود خدا
مولای اناالتائب مما سلفا
هل تقبل عذر عاشق قد تلفا
این کان ندامتی صدودا و جفا
مولای عفیالله عفیالله عفا
میآمد یار مست و تنها تنها
با نرگس پرخمار رعنا رعنا
جستم که یکی بوسه ستانم ز لبش
فریاد برآورد که یغما یغما
نور فلکست این تن خاکی ما
رشک ملک آمدست چالاکی ما
گه رشک برد فرشته از پاکی ما
گه بگریزد دیو ز بیباکی ما
هان ای سفری عزم کجایست کجا
هرجا که روی نشستهای در دل ما
چندان غم دریاست ترا چون ماهی
کافشاند لب خشک تو را در دریا
یک چند به تقلید گزیدم خود را
نادیده همی نام شنیدم خود را
در خود بودم زان نسزیدم خود را
از خود چو برون شدم بدیدم خود را
یک طرفه عصاست موسی این رمه را
یک لقمه کند چو بفکند این همه را
نی سور گذارد او و نی ملحمه را
هر عقل نکرد فهم این زمزمه را
آن لقمه که در دهان نگنجد به طلب
وان علم که در نشان نگنجد به طلب
سریست میان دل مردان خدای
جبریل در آن میان نگنجد به طلب
آنی که فلک با تو درآید به طرب
گر آدمیی شیفته گردد چه عجب
تا جان دارم بندگیت خواهم کرد
خواهی به طلب مرا و خواهی مطلب
از بانگ سرافیل دمیده است رباب
تا زنده و تازه کرده دلهای کباب
آن سوداها که غرقه گشتند و فنا
چون ماهیکان برآمدند از تک آب