باب چهارم

تو بر اوجِ فلک چه دانى چیست؟ (11-4)

منجّمی به خانه در آمد، یکی مردِ بیگانه را دید با زنِ او به هم نشسته. دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحبدلی که بر این واقف بود، گفت

تو بر اوجِ فلک چه دانى چیست؟
که ندانى که در سرایت کیست؟

اِذا نَهَقَ الْخَطیبُ اَبُوالْفَوارِسْ (12-4)

خطیبی کَریه‌الصّوت خود را خوش‌آواز پنداشتی و فریادِ بیهده برداشتی. گفتی نَعیبِ غُرابَ‌الْبَیْن در پردهٔ اَلحانِ اوست، یا آیتِ «اِنَّ اَنْکَرَ الْاَصْواتِ» در شأنِ او

اِذا نَهَقَ الْخَطیبُ اَبُوالْفَوارِسْ
لَهُ شَغَبٌ یَهُدُّ اصْطَخْرَ فٰارِسْ

مردمِ قَرْیه به علّتِ جاهی که داشت، بَلیّتش می‌کشیدند و اذیّتش را مصلحت نمی‌دیدند. تا یکی از خُطبایِ آن اقلیم که با او عِداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش؛ گفت: تو را خوابی دیده‌ام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود و مردمان از اَنْفاسِ تو در راحت.
خطیب اندر این لَختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی. معلوم شد که آوازِ ناخوش دارم و خلق از بلند خواندنِ من در رنج. توبه کردم کز این پس خطبه نگویم مگر به آهستگی

از صحبت دوستی به رنجم
که اخلاق بَدَم، حَسَن نماید

عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید

کو دشمنِ شوخ‌چشم ِ ناپاک
تا عیبِ مرا به من نماید؟

به تیشه کس نخراشد ز رویِ خارا گِل (13-4)

یکی در مسجدِ سنجار به تطوّع بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را از او نفرت بودی و صاحب مسجد امیری بود عادلِ نیک‌سیرت، نمی‌خواستش که دل‌آزرده گردد. گفت: ای جوانمرد! این مسجد را مؤذّنانند قدیم، هر یکی را پنج دینار مرتّب داشته‌ام، تو را ده دینار می‌دهم تا جایی دیگر روی.
بر این قول اتّفاق کردند و برفت. پس از مدّتی در گذری پیش امیر باز آمد. گفت: ای خداوند! بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بُقعه به در کردی که اینجا که رفته‌ام، بیست دینارم همی‌دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی‌کنم! امیر از خنده بی‌خود گشت و گفت: زنهار! تا نستانی که به پنجاه راضی گردند

به تیشه کس نخراشد ز رویِ خارا گِل
چنان که بانگِ درشت تو می‌خراشد دل

گر تو قرآن بر این نَمَط خوانی (14-4)

ناخوش‌آوازی به بانگِ بلند قرآن همی‌خواند. صاحبدلی بر او بگذشت، گفت: تو را مُشاهره چند است؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمتِ خود چندین چرا همی‌دهی؟ گفت: از بهرِ خدا می‌خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان

گر تو قرآن بر این نَمَط خوانی
ببری رونقِ مسلمانی