دفتر اول

باز آمد کای علی زودم بکش (170-1)

بخش ۱۷۰ – افتادن رکابدار هر باری پیش امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه کی ای امیر المؤمنین مرا بکش و ازین قضا برهان

 

 

باز آمد کای علی زودم بکش
تا نبینم آن دم و وقت ترش

من حلالت می‌کنم خونم بریز
تا نبیند چشم من آن رستخیز

گفتم ار هر ذره‌ای خونی شود
خنجر اندر کف به قصد تو رود

یک سر مو از تو نتواند برید
چون قلم بر تو چنان خطی کشید

لیک بی غم شو شفیع تو منم
خواجهٔ روحم نه مملوک تنم

پیش من این تن ندارد قیمتی
بی تن خویشم فتی ابن الفتی

خنجر و شمشیر شد ریحان من
مرگ من شد بزم و نرگسدان من

آنک او تن را بدین سان پی کند
حرص میری و خلافت کی کند

زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم

تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر

جهد پیغامبر به فتح مکه هم (171-1)

بخش ۱۷۱ – بیان آنک فتح طلبیدن مصطفی صلی الله علیه و سلم مکه را و غیر مکه را جهت دوستی ملک دنیا نبود چون فرموده است الدنیا جیفة بلک بامر بود

 

 

جهد پیغامبر به فتح مکه هم
کی بود در حب دنیا متهم

آنک او از مخزن هفت آسمان
چشم و دل بر بست روز امتحان

از پی نظارهٔ او حور و جان
پر شده آفاق هر هفت آسمان

خویشتن آراسته از بهر او
خود ورا پروای غیر دوست کو

آنچنان پر گشته از اجلال حق
که درو هم ره نیابد آل حق

لا یسع فینا نبی مرسل
والملک و الروح ایضا فاعقلوا

گفت ما زاغیم همچون زاغ نه
مست صباغیم مست باغ نه

چونک مخزن‌های افلاک و عقول
چون خسی آمد بر چشم رسول

پس چه باشد مکه و شام و عراق
که نماید او نبرد و اشتیاق

آن گمان بر وی ضمیر بد کند
کو قیاس از جهل و حرص خود کند

آبگینهٔ زرد چون سازی نقاب
زرد بینی جمله نور آفتاب

بشکن آن شیشهٔ کبود و زرد را
تا شناسی گرد را و مرد را

گرد فارِس گرد سر افراشته
گرد را تو مرد حق پنداشته

گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین
چون فزاید بر من آتش‌جبین

تا تو می‌بینی عزیزان را بشر
دانک میراث بلیس‌ست آن نظر

گر نه فرزندی‌، بلیسی ای عنید
پس به تو میراث آن سگ چون رسید

من نیم سگ‌، شیر حقم حق‌پرست
شیر حق آنست کز صورت برست

شیر دنیا جوید اشکاری و برگ
شیر مولی جوید آزادی و مرگ

چونک اندر مرگ بیند صد وجود
همچو پروانه بسوزاند وجود

شد هوای مرگ طوق صادقان
که جهودان را بد این دم امتحان

در نبی فرمود کای قوم یهود
صادقان را مرگ باشد گنج و سود

همچنانک آرزوی سود هست
آرزوی مرگ بردن زان بهست

ای جهودان بهر ناموس کسان
بگذرانید این تمنا بر زبان

یک جهودی این قدر زهره نداشت
چون محمد این علم را بر فراشت

گفت اگر رانید این را بر زبان
یک یهودی خود نماند در جهان

پس یهودان مال بردند و خراج
که مکن رسوا تو ما را ای سراج

این سخن را نیست پایانی پدید
دست با من ده چو چشمت دوست دید

گفت امیر المؤمنین با آن جوان (172-1)

بخش ۱۷۲ – گفتن امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد

گفت امیر المؤمنین با آن جوان
که به هنگام نبرد ای پهلوان

چون خدو انداختی در روی من
نفس جنبید و تبه شد خوی من

نیم بهر حق شد و نیمی هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا

تو نگاریدهٔ کف مولیستی
آنِ حقی کردهٔ من نیستی

نقش حق را هم به امر حق شکن
بر زجاجهٔ دوست سنگ دوست زن

گبر این بشنید و نوری شد پدید
در دل او تا که زناری برید

گفت من تخم جفا می‌کاشتم
من ترا نوعی دگر پنداشتم

تو ترازوی احدخو بوده‌ای
بل زبانهٔ هر ترازو بوده‌ای

تو تبار و اصل و خویشم بوده‌ای
تو فروغ شمع کیشم بوده‌ای

من غلام آن چراغ چشم‌جو
که چراغت روشنی پذرفت ازو

من غلام موج آن دریای نور
که چنین گوهر بر آرد در ظهور

عرضه کن بر من شهادت را که من
مر ترا دیدم سرافراز زمن

قرب پنجه کس ز خویش و قوم او
عاشقانه سوی دین کردند رو

او به تیغ حلم چندین حلق را
وا خرید از تیغ و چندین خلق را

تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر

ای دریغا لقمه‌ای دو خورده شد
جوشش فکرت از آن افسرده شد

گندمی خورشید آدم را کسوف
چون ذنب شعشاع بدری را خسوف

اینت لطف دل که از یک مشت گل
ماه او چون می‌شود پروین‌گسل

نان چو معنی بود خوردش سود بود
چونک صورت گشت انگیزد جحود

همچو خار سبز کاشتر می‌خورد
زان خورش صد نفع و لذت می‌برد

چونک آن سبزیش رفت و خشک گشت
چون همان را می‌خورد اشتر ز دشت

می‌دراند کام و لنجش ای دریغ
کانچنان ورد مربی گشت تیغ

نان چو معنی بود، بود آن خار سبز
چونک صورت شد کنون خشکست و گبز

تو بدان عادت که او را پیش ازین
خورده بودی ای وجود نازنین

بر همان بو می‌خوری این خشک را
بعد از آن کامیخت معنی با ثری

گشت خاک‌آمیز و خشک و گوشت‌بر
زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر

سخت خاک‌آلود می‌آید سخن
آب تیره شد سر چه بند کن

تا خدایش باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد هم صافش کند

صبر آرد آرزو را نه شتاب
صبر کن والله اعلم بالصواب