دیوان شمس

آن باده که بر جسم حرامست حرام (1110)

آن باده که بر جسم حرامست حرام
بر جان مجرد آن مدامست مدام

در ریز مگو که این تمامست تمام
آغاز و تمام ما کدامست کدام

آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم (1111)

آن خوش سخنان که ما بگفتیم به هم
در دل دارد نهفته این چرخ به خم

یک روز چو باران کند او غمازی
برروید سرِ ما ز صحن عالم

آنکس که به آب دیده‌اش میجویم (1112)

آنکس که به آب دیده‌اش میجویم
در جستن او روان چو آب جویم

امروز به گاه آمد و گفتا که سماع
نگذاشت که من دست نمازی شویم

آن کس که ببست خواب ما را به ستم (1113)

آن کس که ببست خواب ما را به ستم
یارب تو ببند خواب او را به کرم

تا باز چشد مرارت بی‌خوابی
و اندیشه کند به عقل ارجم ترحم

آنم که چو غمخوار شوم من شادم (1114)

آنم که چو غمخوار شوم من شادم
واندم که خراب گشته‌ام آبادم

آن لحظه که ساکن و خموشم چو زمین
چون رعد به چرخ میرسد فریادم

آن وقت آمد که ما به تو پردازیم (1115)

آن وقت آمد که ما به تو پردازیم
مرجان ترا خانهٔ آتش سازیم

تو کان زری میان خاکی پنهان
تا صاف شوی در آتشت اندازیم

آنها که به پیش دلستان می‌کردم (1116)

آنها که به پیش دلستان می‌کردم
چون بد مستان دست فشان می‌کردم

هرچند ز روی لطف او خوش خندید
آخر بچه روی آنچنان می‌کردم

آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم (1117)

آواز تو بشنوم خوش آوازه شوم
چون لطف خدا بیحد و اندازه شوم

صد بار خریده‌ای و من ملک توام
یکبار دگر بخر که تا تازه شوم

آواز سرافیل طرب میرسدم (1118)

آواز سرافیل طرب میرسدم
از خاک فنا بر آسمان می‌بردم

کس را خبری نیست که بر من چه رسید
زان با خبری که بی‌خبر می‌رسدم

از باد همه پیام او می‌شنوم (1119)

از باد همه پیام او می‌شنوم
وز بلبل مست نام او می‌شنوم

این نقش عجب که دیده‌ام بر در دل
آوازهٔ آن ز بام او می‌شنوم