دیوان شمس

قاشانیم و لاابالی حالیم (1270)

قاشانیم و لاابالی حالیم
فتنه شدگان ازال آزالیم

جانداده به عشق رطل مالامالیم
صافی بخوریم و درد بر سر مالیم

قومیکه چو آفتاب دارند قدوم (1271)

قومیکه چو آفتاب دارند قدوم
در صدق چو آهنند و در لطف چو موم

چون پنجهٔ شیرانهٔ خود بگشایند
نی پرده رها کنند و نی نقش و رسوم

گاه از غم دلبران بر آتش باشم (1272)

گاه از غم دلبران بر آتش باشم
گاه از پی دوستان مشوش باشم

آخر بچه خرمی زنم راه نشاط
آخر به کدام دلخوشی خوش باشم

گاهی ز هوس دست زنان میباشم (1273)

گاهی ز هوس دست زنان میباشم
گاه از دوری دست گزان میباشم

در آب کنم دست که مه را گیرم
مه گوید من بر آسمان میباشم

گر باده نهان کنیم بو را چه کنیم (1274)

گر باده نهان کنیم بو را چه کنیم
وین حال خمار و رنگ و رو را چه کنیم

ور با لب خشک عشق را خشک آریم
این چشمهٔ چشم همچو جو را چه کنیم

گر چرخ پر از ناله کنم معذورم (1275)

گر چرخ پر از ناله کنم معذورم
ور دشت پر از ژاله کنم معذورم

تو جان منی و میدوم در پی تو
جان را چو به دنباله کنم معذورم

گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم (1276)

گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم
ور طبل زنم نوبت جاوید زنم

چون حارس چوبک زن بام تو شوم
چوبک همه بر تارک ناهید زنم

گر جنگ کند به جای چنگش گیرم (1277)

گر جنگ کند به جای چنگش گیرم
ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم

دانی بر من تنگ چرا می‌گیرد
تا چون ببرم آید تنگش گیرم

گر خوب کنی روی مرا خوب توام (1278)

گر خوب کنی روی مرا خوب توام
ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام

گر پاره کنی ز رنج ایوب توام
ای یوسف روزگار یعقوب توام

گردان به هوای یار چون گردونیم (1279)

گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم

ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم