دیوان شمس
ناساز از آنیم که سازی داریم
بد خوی از آنیم که نازی داریم
در صورت جغد شاهبازی داریم
در عین فنا عمر درازی داریم
نی از پیِ کسب سوی بازار شویم
نی چون دهقان خوشهٔ گندم درَویم
نی از پی وقف بندهٔ وقف شویم
ما وقف تو، ما وقف تو، ما وقف توایم
نی دست که در مصاف خونریز کنم
نی پای که در صبر قدم تیز کنم
نی رحم تو را که با رهی در سازی
نی عقل مرا که از تو پرهیز کنم
نی سخرهٔ آسمان پیروزه شوم
نی شیفتهٔ شاهد ده روزه شوم
در روزه چو روزیدهٔ بیواسطهای
پس حلقه به گوش و بندهٔ روزه شوم
هر گه که دل از خلق جدا میبینم
احوال وجود با نوا میبینم
وان لحظه که بیخود نفَسی بنشینم
عالَم همه سر به سر تو را میبینم
همچون سر زلف تو پریشان توایم
آنداری و آنداری و ما آن توایم
هر جا باشیم، حاضر خوان توایم
مهمان تو، مهمان تو، مهمان توایم
هم خوان توایم و نیز مهمان توایم
هم جمع توایم و هم پریشان توایم
در شیشهٔ دل تخت نه حکم بکن
ای رشک پری چون که پری خوان توایم
هم مستم و هم بادهٔ مستان توام
هم آفتِ جانِ زیردستان توام
چون نیست شدم کنون ز هستان توام
گفتی که الست، از الست آنِ توام
هم منزلِ عشق و هم رهت میبینم
در بنده و در مرو شهت میبینم
در اختر و خورشید و مهت میبینم
در برگ و گیاه و درگهت میبینم
هوش عاشق کجا بود؟ سوی نسیم
هوش عاقل کجا بود؟ با زر و سیم
جای گلها کجا بود؟ باغ و نعیم
جای هیزم کجا بود؟ قعر جحیم