فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن

صنما خرگه توم که بسازی و برکنی (3139)

صنما خرگه توم که بسازی و برکنی
قلمی‌ام به دست تو که تراشی و بشکنی

منم آن شقه علم که گهم سرنگون کنی
و گهی بر فراز کوه برآری و برزنی

منم آن ذره هوا که در این نور روزنم
سوی روزن از آن روم که تو بالای روزنی

هله ذره مگو مرا چو جهان گیر خود مرا
دو جهان بی‌تو آفتاب کجا یافت روشنی

همگی پوستم هله تو مرا مغز نغز گیر
همه خشک‌اند مغزها چو نبخشی تو روغنی

اگرم شاه و بی‌توام چه دروغست ما و من
و گرم خاک و با توام چه لطیفست آن منی

به تو نالم تو گوییم که تو را دور کرده‌ام
که ببینم در این هوا که تو ذره چه می‌کنی

به یکی ذره آفتاب چرا مشورت کند
تو بکش هم تو زنده کن مکن ای دوست کردنی

تو چه می داده‌ای به دل که چپ و راست می‌فتد
و گهی نی چپ و نه راست و نه ترس و نه ایمنی

صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری (3140)

صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری
قمرا می‌رسد تو را که به خورشید بنگری

همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود
شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری

تن من همچو رشته شد به دلم مهر کشته شد
چو به سر این نوشته شد نبود کار سرسری

چو سحر پرده می‌درد تو پس پرده می‌روی
چو به شب پرده می‌کشد تو به شب پرده می‌دری

صنما خاک پای خود تو مرا سرمه وام ده
که نظر در تو خیره شد که تو خورشیدمنظری

رخ خوبان این جهان همه ابرست و تو مهی
سر شاهان این جهان همه پایست و تو سری

چو درآمد خیال تو مه نو تیره شد بگفت
چه عجب گر تو روشنی که از او آب می‌خوری

طیب‌الله عیشکم، لا اوحش‌الله من ابی (3203)

طیب‌الله عیشکم، لا اوحش‌الله من ابی
لست انسی احبتی، والجفا لیس مذهبی

سایه بر بندگان فکن، که تو مهتاب هر شبی
سخنی گو، خمش مکن، که به غایت شکر لبی

ما تسلیت عنکم، ما نسینا حقوقکم
نصب عینی خیالکم لیس حسناه یختبی

جان سوارست و فارسی، خر تن زیر ران او
زشت باشد که زیر خر، کند این روح مرکبی

فتح الله عیننا، جمع‌الله بیننا
خفرات اتیننا، بجمال و غبغب

هله زین نیر درگذر، بده آن جام معتبر
که دل و جان ز جام او، برهد زین مذبذبی

املاالکأس لا تقل لنداماک اصبروا
نفدالصبرالتقی یا حبیبی و صاحبی

زمن از تو دونده شد، فلکت نیز بنده شد
دو جهان از تو زنده شد چه دلاویز مشربی!

حیث ما حاول‌الثری، فمه جانب‌السما
حبث ما حل خاطری، انت قصدی و مطلبی

دل به اسباب این جهان به امید تو می‌رود
که تو اسباب را همه بید خود مسببی

ز تو مشغول می‌شود به سبب‌ها ضمیرها
خبرش نی ز قرب تو، که تو از قرب اقربی

املا لکأس صاحبی، من دنان ابن راهب
یا کریما مکرما تتجمل و تطرب

هله خامش مگو صلا، تو که داری بخور هلا
چو درین ظل دولتی ز چه رو در تقلبی؟!

سکرالقوم فاسکتوا طرب‌الروح فانصتوا
وصلوا لا تعربدوا طلبا للتغلب