مثنوی معنوی

زین نمط بسیار برهان گفت شیر (51-1)

بخش ۵۱ – مقرر شدن ترجیح جهد بر توکل

 

 

 

زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر

روبه و آهو و خرگوش و شغال
جبر را بگذاشتند و قیل و قال

عهدها کردند با شیر ژیان
کاندرین بیعت نیفتد در زیان

قسم هر روزش بیاید بی‌جگر
حاجتش نبود تقاضایی دگر

قرعه بر هر که فتادی روز روز
سوی آن شیر او دویدی همچو یوز

چون به خرگوش آمد این ساغر بدور
بانگ زد خرگوش کاخر چند جور

قوم گفتندش که چندین گاه ما (52-1)

بخش ۵۲ – انکار کردن نخچیران بر خرگوش در تاخیر رفتن بر شیر

 

 

 

قوم گفتندش که چندین گاه ما
جان فدا کردیم در عهد و وفا

تو مجو بدنامی ما ای عنود
تا نرنجد شیر رو رو زود زود

گفت ای یاران مرا مهلت دهید (53-1)

بخش ۵۳ – جواب گفتن خرگوش ایشان را

 

 

 

گفت ای یاران مرا مهلت دهید
تا به مکرم از بلا بیرون جهید

تا امان یابد به مکرم جانتان
ماند این میراث فرزندانتان

هر پیمبر امتان را در جهان
همچنین تا مخلصی می‌خواندشان

کز فلک راه برون شو دیده بود
در نظر چون مردمک پیچیده بود

مردمش چون مردمک دیدند خرد
در بزرگی مردمک کس ره نبرد

قوم گفتندش که ای خر گوش‌دار (54-1)

بخش ۵۴ – اعتراض نخچیران بر سخن خرگوش

 

 

 

قوم گفتندش که ای خر گوش‌دار
خویش را اندازهٔ خرگوش دار

هین چه لافست این که از تو بهتران
در نیاوردند اندر خاطر آن

معجبی یا خود قضامان در پیست
ور نه این دم لایق چون تو کیست

گفت ای یاران حقم الهام داد (55-1)

بخش ۵۵ – جواب خرگوش نخچیران را

 

 

گفت ای یاران حقم الهام داد
مر ضعیفی را قوی رایی فتاد

آنچ حق آموخت مر زنبور را
آن نباشد شیر را و گور را

خانه‌ها سازد پر از حلوای تر
حق برو آن علم را بگشاد در

آنچ حق آموخت کرم پیله را
هیچ پیلی داند آن گون حیله را

آدم خاکی ز حق آموخت علم
تا به هفتم آسمان افروخت علم

نام و ناموس ملک را در‌شکست
کوری آنکس که در حق در شکست

زاهد ششصد هزاران ساله را
پوزبندی ساخت آن گوساله را

تا نتاند شیر علم دین کشید
تا نگردد گرد آن قصر مشید

علمهای اهل حس شد پوزبند
تا نگیرد شیر از آن علم بلند

قطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد
کان به دریاها و گردونها نداد

چند صورت آخر ای صورت‌پرست
جان بی‌معنیت از صورت نرست

گر بصورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل خود یکسان بدی

نقش بر دیوار مثل آدمست
بنگر از صورت چه چیز او کمست

جان کمست آن صورت با تاب را
رو بجو آن گوهر کم‌یاب را

شد سر شیران عالم جمله پست
چون سگ اصحاب را دادند دست

چه زیانستش از آن نقش نفور
چونک جانش غرق شد در بحر نور

وصف و صورت نیست اندر خامه‌ها
عالم و عادل بود در نامه‌ها

عالم و عادل همه معنیست بس
کش نیابی در مکان و پیش و پس

می‌زند بر تن ز سوی لامکان
می‌نگنجد در فلک خورشید جان

این سخن پایان ندارد هوش‌دار (56-1)

بخش ۵۶ – ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن

 

این سخن پایان ندارد هوش‌دار
هوش سوی قصهٔ خرگوش دار

گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کین سخن را در نیابد گوش خر

رو تو روبه‌بازی خرگوش بین
مکر و شیراندازی خرگوش بین

خاتم ملک سلیمانست علم
جمله عالم صورت و جانست علم

آدمی را زین هنر بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت

زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش
زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش

زو پری و دیو ساحلها گرفت
هر یکی در جای پنهان جا گرفت

آدمی را دشمنِ پنهان بَسی‌ست
آدمیِ با حَذَر، عاقل کسی‌ست

خلقِ پنهان، زشتِشان و خوبِشان
می‌زند در دل به هر دَم کوبشان

بهر غسل ار در روی در جویبار
بر تو آسیبی زند در آب خار

گرچه پنهان خار در آبست پست
چونک در تو می‌خلد دانی که هست

خارخار وحیها و وسوسه
از هزاران کس بود نه یک کسه

باش تا حسهای تو مبدل شود
تا ببینیشان و مشکل حل شود

تا سخنهای کیان رد کرده‌ای
تا کیان را سرور خود کرده‌ای

این سخن پایان ندارد هوش‌دار (56-1)

بخش ۵۶ – ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن

 

این سخن پایان ندارد هوش‌دار
هوش سوی قصهٔ خرگوش دار

گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کین سخن را در نیابد گوش خر

رو تو روبه‌بازی خرگوش بین
مکر و شیراندازی خرگوش بین

خاتم ملک سلیمانست علم
جمله عالم صورت و جانست علم

آدمی را زین هنر بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت

زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش
زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش

زو پری و دیو ساحلها گرفت
هر یکی در جای پنهان جا گرفت

آدمی را دشمنِ پنهان بَسی‌ست
آدمیِ با حَذَر، عاقل کسی‌ست

خلقِ پنهان، زشتِشان و خوبِشان
می‌زند در دل به هر دَم کوبشان

بهر غسل ار در روی در جویبار
بر تو آسیبی زند در آب خار

گرچه پنهان خار در آبست پست
چونک در تو می‌خلد دانی که هست

خارخار وحیها و وسوسه
از هزاران کس بود نه یک کسه

باش تا حسهای تو مبدل شود
تا ببینیشان و مشکل حل شود

تا سخنهای کیان رد کرده‌ای
تا کیان را سرور خود کرده‌ای

بعد از آن گفتند کای خرگوش چست (57-1)

بخش ۵۷ – باز طلبیدن نخچیران از خرگوش سر اندیشهٔ او را

 

 

 

بعد از آن گفتند کای خرگوش چست
در میان آر آنچ در ادراک تست

ای که با شیری تو در پیچیده‌ای
بازگو رایی که اندیشیده‌ای

مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها مر عقل را یاری دهد

گفت پیغامبر بکن ای رای‌زن
مشورت کالمستشار مؤتمن

گفت هر رازی نشاید باز گفت (58-1)

بخش ۵۸ – منع کردن خرگوش از راز ایشان را

 

 

 

گفت هر رازی نشاید باز گفت
جفت طاق آید گهی گه طاق جفت

از صَفا گر دَم زَنی با آینه
تیره گردد زود با ما آینه

در بیانِ این سه، کَم جُنبان لبت
از ذَهاب و از ذَهَب، وَز مَذهبت

کین سه را خصمست بسیار و عدو
در کمینت ایستد چون داند او

ور بگویی با یکی دو الوداع
کل سر جاوز الاثنین شاع

گر دو سه پرنده را بندی بهم
بر زمین مانند محبوس از الم

مشورت دارند سرپوشیده خوب
در کنایت با غلط‌ افکن مشوب

مشورت کردی پیمبر بسته‌سر
گفته ایشانش جواب و بی‌خبر

در مثالی بسته گفتی رای را
تا ندانند خصم از سر پای را

او جواب خویش بگرفتی ازو
وز سؤالش می‌نبردی غیر بو

ساعتی تاخیر کرد اندر شدن (59-1)

بخش ۵۹ – قصهٔ مکر خرگوش

 

ساعتی تاخیر کرد اندر شدن
بعد از آن شد پیش شیر پنجه‌زن

زان سبب کاندر شدن او ماند دیر
خاک را می‌کند و می‌غرید شیر

گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و سست و نارسان

دمدمه‌یْ ایشان مرا از خر فکند
چند بفریبد مرا این دهر چند

سخت درماند امیر سست ریش
چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش

راه هموارست زیرش دامها
قحط معنی درمیان نامها

لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست

آن یکی ریگی که جوشد آب ازو
سخت کم‌یابست رو آن را بجو

منبع حکمت شود حکمت‌طلب
فارغ آید او ز تحصیل و سبب

لوح حافظ لوح محفوظی شود
عقل او از روح محظوظی شود

چون معلم بود عقلش ز ابتدا
بعد ازین شد عقل شاگردی ورا

عقل چون جبریل گوید احمدا
گر یکی گامی نهم سوزد مرا

تو مرا بگذار زین پس پیش ران
حد من این بود ای سلطان جان

هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر
او همی داند که گیرد پای جبر

هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریش در گور کرد

گفت پیغمبر که رنجوری بِلاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ

جبر چه بود؟ بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگی بگسسته را

چون درین ره پای خود نشکسته‌ای
بر که می‌خندی چه پا را بسته‌ای

وانک پایش در ره کوشش شکست
دررسید او را براق و بر نشست

حامل دین بود او محمول شد
قابل فرمان بد او مقبول شد

تاکنون فرمان پذیرفتی ز شاه
بعد ازین فرمان رساند بر سپاه

تاکنون اختر اثر کردی درو
بعد ازین باشد امیر اختر او

گر ترا اشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق‌القمر

تازه کن ایمان نی از گفتِ زبان
ای هوا را تازه کرده در نهان

تا هوا تازه‌ست ایمان تازه نیست
کین هوا جز قفل آن دروازه نیست

کرده‌ای تاویل حرف بکر را
خویش را تاویل کن نه ذکر را

بر هوا تاویل قرآن می‌کنی
پست و کژ شد از تو معنی سنی