کپی نوشته
کپی شد
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بیعدم نبود هر چه در وجود آید
غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد
ازو درست نیاید غم غریبان خورد
نیافرید خدایت به خلق حاجتمند
به شکر نعمت حق در به روی خلق مبند
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار
به شکر آنکه تو در خانهای و اهلت پیش
نظر دریغ مدار از مسافر درویش
به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند رسول و غریب و بازرگان
کرم به جای فروماندگان چو نتوانی
مروتست نه چندانکه خود فرومانی
نداند آنکه درآورد دوستان از پای
که بیخلاف بجنبند دشمنان از جای
به پارسایی و رندی و فسق و مستوری
چو اختیار به دست تو نیست معذوری
کدام قوت و مردانگی و برنایی
که خشمگیری و با نفس خویش برنایی