مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

گمان مبر که جهان اعتماد را شاید (14)

گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بی‌عدم نبود هر چه در وجود آید

غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد (21)

غریب شهر کسان تا نبوده باشد مرد
ازو درست نیاید غم غریبان خورد

نیافرید خدایت به خلق حاجتمند (24)

نیافرید خدایت به خلق حاجتمند
به شکر نعمت حق در به روی خلق مبند

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار (39)

نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار

به شکر آنکه تو در خانه‌ای و اهلت پیش (43)

به شکر آنکه تو در خانه‌ای و اهلت پیش
نظر دریغ مدار از مسافر درویش

به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان (59)

به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند رسول و غریب و بازرگان

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی (63)

کرم به جای فروماندگان چو نتوانی
مروتست نه چندانکه خود فرومانی

نداند آنکه درآورد دوستان از پای (66)

نداند آنکه درآورد دوستان از پای
که بی‌خلاف بجنبند دشمنان از جای

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری (70)

به پارسایی و رندی و فسق و مستوری
چو اختیار به دست تو نیست معذوری

کدام قوت و مردانگی و برنایی (77)

کدام قوت و مردانگی و برنایی
که خشم‌گیری و با نفس خویش برنایی