مفاعیل فعولن مفاعیل فعولن

گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان (1887)

گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان
وگر عاشق شاهی روان باش به میدان

صلا روز وصال است همه جاه و جمال است
همه لطف و کمال است زهی نادره سلطان

کجایی تو کجایی نه از حلقه مایی
وگر خود به بهشتی چه خوش باشد بی‌جان

یکی چرب زبانی یکی جان و جهانی
از او بوسه به جانی زهی کاله ارزان

اگر شیر اگر پیل چنانش کند این عشق
چو بینیش بگوییش زهی گربه در انبان

چه تلخ است و چه شیرین پر از مهر و پر از کین
زهی لذت نوشین زهی لقمه دندان

بیا پیش و مپرهیز و زین فتنه بمگریز
بمستیز بمستیز هلا ای شه مردان

زهی روز زهی روز زهی عید دل افروز
از آن چشم کرشمه وزان لب شکرافشان

بجو باده گلگون از آن دلبر موزون
که این دم مه گردون روان گشت به میزان

بنوش از می بالا لب و ریش میالا
شنو بانگ و علالا ز هر اختر و کیوان

بیندیش و خمش باش چنین راز مگو فاش
دریغ است بر اوباش چنین گوهر و مرجان

بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن (1888)

بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن
اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن

چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است
شوم جان مجرد برون آیم از این تن

مرا بحر صفا گفت که کامی نرسد مفت
گر آن گوهر با توست صدف را هله بشکن

پی بوسه گل را که فر بخشد مل را
جهانی است زبان‌ها برون کرده چو سوسن

غلط گر همه شاهید چو مریخ و چو ماهید
هلا بوسه مخواهید از آن دلبر توسن

درآ ای مه آفاق که روزن بگشادم
شبی بر رخ من تاب لبی بر لب من زن

دَرِ گفت فروبند و گشا روزن دل را
ز مه بوسه نیابید مگر از ره روزن