مفاعیل مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن مکفوف محذوف)

بیایید بیایید به گلزار بگردیم (1473)

بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم

بیایید که امروز به اقبال و به پیروز
چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم

بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم
بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم

هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است
بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم

چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم
یکی جانب خمخانه خمار بگردیم

در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم
دگر کار نداریم در این کار بگردیم

چو ما بی‌سر و پاییم چو ذرات هواییم
بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم

چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان
چو اندیشه بی‌شکوت و گفتار بگردیم

حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم (1474)

حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم
بسی علّتیان را ز غم بازخریدیم

سَبَل‌های کَهُن را، غم بی‌سر و بُن را
ز رگ‌هاش و ز پی‌هاش به چنگاله کشیدیم

طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم
بسی مُرده گرفتیم در او روح دمیدیم

بپرسید از آن‌ها که دیدند نشان‌ها
که تا شُکر بگویند که ما از چه رهیدیم

رسیدند طبیبان، ز ره دور غریبان
غریبانه نمودند دواها که ندیدیم

سرِ غصهّ بکوبیم، غم از خانه بروبیم
همه شاهد و خوبیم همه چون مَهِ عیدیم

طبیبانِ الهیم ز کس مزد نخواهیم
که ما پاک‌روانیم نه طمّاع و پلیدیم

مپندار که این نیز هَلیله‌ست و بَلیله‌ست
که این شُهره عَقاقیر ز فردوس کشیدیم

حکیمان خبیریم که قاروره نگیریم
که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم

دهان باز مکن هیچ که اغلب همه جغدند
دگر لاف مپرّان که ما بازپریدیم

بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم (1475)

بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم

در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم

چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
بیایید بیایید که تا دست برآریم

چه دانیم؟ چه دانیم؟ که ما دوش چه خوردیم
که امروز همه روز، خمیریم و خماریم

مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم

شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چه دانید؟ چه دانید؟ که ما در چه شکاریم

نیفتیم بر این خاکْ ستان ما نه حصیریم
برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم

طبیبیم حکیمیم طبیبان قدیمیم (1476)

طبیبیم حکیمیم طبیبان قدیمیم
شرابیم و کبابیم و سهیلیم و ادیمیم

چو رنجور تن آید چو معجون نجاحیم
چو بیمار دل آید نگاریم و ندیمیم

طبیبان بگریزند چو رنجور بمیرد
ولی ما نگریزیم که ما یار کریمیم

شتابید شتابید که ما بر سر راهیم
جهان درخور ما نیست که ما ناز و نعیمیم

غلط رفت غلط رفت که این نقش نه ماییم
که تن شاخ درختی است و ما باد نسیمیم

ولی جنبش این شاخ هم از فعل نسیم است
خمش باش خمش باش هم آنیم و هم اینیم