مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

آنجا که توی همه غم و جنگ و جفاست (121)

آنجا که توی همه غم و جنگ و جفاست
چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست

گر راست شوی هر آنچه ماراست تراست
ور راست نه‌ای چپ ترا گیرم راست

آن جان که از او دلبر ما شادانست (122)

آن جان که از او دلبر ما شادانست
پیوسته سرش سبز و لبش خندان است

اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال
آهسته بگوئیم مگر جانانست

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است (123)

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است
وان صورت پنهان که طرب را روز است

امروز چو با ما است درو آویزیم
دی رفت و پریر رفت که روز امروز است

آن چشم فراز از پی تاب شده است (124)

آن چشم فراز از پی تاب شده است
تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است

صد آب ز چشم ما روان کردی دی
امروز نگر که صد روان آب شده است

آن چشم که خون گشت غم او را جفت است (125)

آن چشم که خون گشت غم او را جفت است
زو خواب طمع مدار کو کی خفته است

پندارد کاین نیز نهایت دارد
ای بیخبر از عشق که این را گفته است

آن چیست کز او سماعها را شرف است (126)

آن چیست کز او سماعها را شرف است
وان چیست که چون رود محل تلف است

می‌آید و میرود نهان تا دانند
کاین ذوق و سماعها نه از نای و دف است

آن چیست که لذتست از او در صورت (127)

آن چیست که لذتست از او در صورت
وان چیست که بی‌او است مکدر صورت

یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز
یک لحظه ز لامکان زند بر صورت

آن خواجه که بار او همه قند تر است (128)

آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است

گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی
نی گفت ندانست که آن نیشکر است

آن دم که مرا بگرد تو دورانست (129)

آن دم که مرا بگرد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دور، آنست

واندم که ترا تجلی احسانست
جان در حیرت چو موسی عمرانست

آن را که بود کار نه زین یارانست (130)

آن را که بود کار نه زین یارانست
کاین پیشهٔ ما پیشهٔ بیکارانست

این راه که راه دزد و عیارانست
چه جای توانگران و زردارانست