مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
ای لعل و عقیق و در و دریا و درست
فارغ از جای و پای بر جا و درست
ای خواجهٔ روح و روحافزا و درست
دیر آمدنت رواست دیرآ و درست
این بانگ خوش از جانب کیوان منست
این بوی خوش از گلشن و بستان منست
آن چیز که او بر دل و بر جان منست
تا بر رود او کجا رود آن منست
این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست
اندر پس پردهها یکی دایهٔ ماست
ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست
این چرخ و فلکها که حد بینش ماست
در دست تصرف خدا کم ز عصاست
هر ذره و قطره گر نهنگی گردد
آن جمله مثال ماهیی در دریاست
این جمله شرابهای بیجام کراست
ما مرغ گرفتهایم این دام کراست
از بهر نثار عاشقان هر نفسی
چندین شکر و پسته و بادام کراست
این جو که تراست هر کسی جویان نیست
هر چرخ ز آب جوی تو گردان نیست
هرکس نکشد کمان کمان ارزان نیست
رستم باید که کار نامردان نیست
این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست
پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست
این شکل سفالین تنم جام دلست
و اندیشهٔ پختهام می خام دلست
این دانهٔ دانش همگی دام دلست
این من گفتم ولیک پیغام دلست
این عشق شهست و رایتش پیدا نیست
قرآن حقست و آیتش پیدا نیست
هر عاشق از این صیاد تیری خورده است
خون میرود و جراحتش پیدا نیست
این غمزه که میزنی ز نوری دگر است
و اندیشه که میکنی عبوری دگر است
هرچند دهن زدن ز شیرینی اوست
این دست که میزنی ز شوری دگر است