مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

ای لعل و عقیق و در و دریا و درست (201)

ای لعل و عقیق و در و دریا و درست
فارغ از جای و پای بر جا و درست

ای خواجهٔ روح و روح‌افزا و درست
دیر آمدنت رواست دیرآ و درست

این بانگ خوش از جانب کیوان منست (202)

این بانگ خوش از جانب کیوان منست
این بوی خوش از گلشن و بستان منست

آن چیز که او بر دل و بر جان منست
تا بر رود او کجا رود آن منست

این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست (203)

این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست
هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست

اندر پس پرده‌ها یکی دایهٔ ماست
ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست

این چرخ و فلکها که حد بینش ماست (204)

این چرخ و فلکها که حد بینش ماست
در دست تصرف خدا کم ز عصاست

هر ذره و قطره گر نهنگی گردد
آن جمله مثال ماهیی در دریاست

این جمله شرابهای بی‌جام کراست (205)

این جمله شرابهای بی‌جام کراست
ما مرغ گرفته‌ایم این دام کراست

از بهر نثار عاشقان هر نفسی
چندین شکر و پسته و بادام کراست

این جو که تراست هر کسی جویان نیست (206)

این جو که تراست هر کسی جویان نیست
هر چرخ ز آب جوی تو گردان نیست

هرکس نکشد کمان کمان ارزان نیست
رستم باید که کار نامردان نیست

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست (207)

این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوست
و امروز که بیمار شدم از تب اوست

پرهیز کنم ز هرچه فرمود طبیب
جز از می و شکری که آن از لب اوست

این شکل سفالین تنم جام دلست (208)

این شکل سفالین تنم جام دلست
و اندیشهٔ پخته‌ام می خام دلست

این دانهٔ دانش همگی دام دلست
این من گفتم ولیک پیغام دلست

این عشق شهست و رایتش پیدا نیست (209)

این عشق شهست و رایتش پیدا نیست
قرآن حقست و آیتش پیدا نیست

هر عاشق از این صیاد تیری خورده است
خون میرود و جراحتش پیدا نیست

این غمزه که می‌زنی ز نوری دگر است (210)

این غمزه که می‌زنی ز نوری دگر است
و اندیشه که می‌کنی عبوری دگر است

هرچند دهن زدن ز شیرینی اوست
این دست که می‌زنی ز شوری دگر است