مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
حاشا که دلم ز شبنشینی سیر است
یا ساقی ما بیمدد و ادبیر است
از خواب چو سایه عقلها سر زیر است
فردا ز پگه بیا که امشب دیر است
خاک قدمت سعادت جان من است
خاک از قدمت همه گل و یاسمن است
سر تا قدمت خاک ز تو میرویند
زان خاک قدم چه روی برداشتن است
خواهی که ترا کشف شود هستی دوست
بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست
ذاتیست که گرد او حجابت بر توست
او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست
خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیست
دل نیست که او معتکف کوی تو نیست
موی سر چیست جمله سرهای جهان
چون مینگرم فدای یک موی تو نیست
خورشید رخت ز آسمان بیرونست
چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست
عشق تو در درون جان من جا دارد
وین طرفه که از جان و جهان بیرونست
خورشید و ستارگان و بدرِ ما اوست
بستان و سرای و صحن و صدرِ ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبرِ ما اوست
عید رمضان و شبِ قدرِ ما اوست
خیزید که آن یار سعادت برخاست
خیزید که از عشق غرامت برخاست
خیزید که آن لطیف قامت برخاست
خیزید که امروز قیامت برخاست
دایم ز ولایت علی خواهم گفت
چون روح قدس نادعلی خواهم گفت
تا روح شود غمی که بر جان منست
کل هم و غم سینجلی خواهم گفت
در باغ من ار سرو و اگر گلزار است
عکس قد و رخسارهٔ آن دلدار است
بالله به نامی که ترا اقرار است
امروز مرا اگر رگی هشیار است
در بتکده تا خیال معشوقهٔ ما است
رفتن به طواف کعبه در عین خطا است
گر کعبه از او بوی ندارد کنش است
با بوی وصال او کنش کعبهٔ ما است