مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

آن کس که از آب و گل نگاری دارد (492)

آن کس که از آب و گل نگاری دارد
روزی به وصال او قراری دارد

ای نادره آنکه زاب و گل بیرون شد
کو چون تو غریب شهریاری دارد

آن کس که ز چرخ نیم نانی دارد (493)

آن کس که ز چرخ نیم نانی دارد
وز بهر مقام آشیانی دارد

نی طالب کس بود نه مطلوب کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد

آن کس که ز دل دم اناالحق میزد (494)

آن کس که ز دل دم اناالحق میزد
امروز بر این رسن معلق میزد

وانکس که ز چشم سحر مطلق میزد
بر خود ز غمت هزار گون دق میزد

آن کس که مرا به صدق اقرار کند (495)

آن کس که مرا به صدق اقرار کند
چون لعبتگان مرا به بازار کند

بیزارم از آن کار و نیم بازاری
من بندهٔ آن کسم که انکار کند

آن کیست که بیرون درون مینگرد (496)

آن کیست که بیرون درون مینگرد
در اهل جنون به صد فسون مینگرد

وز دیده نگر که دیده چون مینگرد
و آن کیست که از دیده برون مینگرد

آن لحظه که آن سرو روانم برسید (497)

آن لحظه که آن سرو روانم برسید
تن زد تنم از شرم چو جانم برسید

او چونکه چنان بود چنانم برسید
من چونکه چنین نیم بدانم برسید

آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد (498)

آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد
من خود چه کسم چرخ و فلک جامه درد

آن پیرهن یوسف خوشبوی کجاست
کامروز ز پیراهن تو بوی برد

آن نزدیکی که دلستان را باشد (499)

آن نزدیکی که دلستان را باشد
من ظن نبرم که نیز جان را باشد

والله نکنم یاد مر او را هرگز
زانروی که یاد غایبان را باشد

آن وسوسه‌ای که شرمها را ببرد (500)

آن وسوسه‌ای که شرمها را ببرد
آن داهیه‌ای که بندها را بدرد

چون سیر برهنه گردد از رسم جهان
در عشق جهان را به پیازی نخرد

آنها که بآتش خزان سوخته‌اند (501)

آنها که بآتش خزان سوخته‌اند
وز لطف بهار چشمشان دوخته‌اند

اکنون همه را خلعت تو دوخته‌اند
شیوه‌گری و غنج درآموخته‌اند