گزیده اشعار
ای کرده همه شعر مرا زیر و زبر
وز شعرم نابرده سر از جهل به در
یا دیده ببایدت ز کس وام گرفت
یا باید چندین مخوری زآنچه بتر
گشتیم همه روی جهان زیر و زبر
احوال بگشت وز او بگشتیم دگر
هر چند در احوال زمانه دیدیم
از یار ترش روی ندیدیم بتر.
دل گفت که آن قامت دلجو خوشتر
جان گفت دو چشم جادوی او خوشتر
عقل آمد و خندید به بحث دل وجان
گفتا که ز هر چه خوی نیکو خوشتر.
با من همه مینشیند و گوش به در
هوش او چه سراپای، همه هوش به در
بنگر به چه سان می گذرد قصه ی دل:
من رویم بر وی است و او روش به در
گاویست زمانه تیز شاخش بر سر
پتیاره سگیست عمر از سوی دگر،
آزاده چه می کند گرش سگ نگزد،
گاوش به نهیب می شکافد پیکر.
کاری چو نه در گرفت از آن سیر مباش
چون زلف بتان به خود گره گیر مباش
چون تیغ اگر جوهر داری مهراس
اندیشه مبر، به فکر تدبیر مباش
گفتم سحرم؟ گفت خوش است از شب دوش
گفتم شب دوش؟ گفت اگر داری هوش
گفتم، چه سبک شد سپری، اینک من
آن غم به که آورم؟ به من گفت خموش
خواهم که پیام من رسانیش به گوش:
کاینگونه که می جوشی با دوست، مجوش
اما چوسخن گفت، سخن بیش مکن،
ور زآنکه سخن نگفت، میمان خموش
گفتم چه کنم؟ گفت مرا میشو گوش
گفتم چه حکایت است؟ گفتا خاموش
گفتم چه غم افزود به من؟ گفت بخر
اما به همه کس این خریده مفروش
یک مرد پدید آمد بس دور اندیش
مرد دگری آمد وارسته ز خویش
باری پس این معرکه دانی که چه شد؟
آزاده نداند ره خود از پس و پیش