یغما گلرویی

پیش از آن که بمیری!

تو را می بینم
که از قاره ای بعید می آیی
و شتابان بر آب ها گام بر می داری
تا با من قهوه بنوشی!
همان طور که عادت ما بود،
پیش از آن که بمیری!
میان ِ ما اتفاقی نیفتاده است
و من قرار های پنهانی مان را
حفظ کرد ه ام،

اگر چه آدمیان پیرامنم
بر این گمانند
که هر کس مُرد
دیگر باز نمی گردد!

برای‌ گریختن‌ به‌ سوی‌ تو می‌نوشم‌

خنجر گداخته‌ی‌ ودکا بر زبان من‌
تو در هر قطره‌ حضور داری‌
امشب‌ را بی‌خیال‌ نوشیدم‌
مانند روس‌ها
که‌ آتش‌ می‌نوشند
بی‌که‌ بسوزند
من‌ اما باختم‌
چون‌ با دو آتش‌ طرف‌ بودم‌
ودکا
و
تو

ناتاشا گارسون‌ بود
من‌ تو را ناتاشا صدا می‌زنم‌
می‌خواهم‌ با من‌
چون‌ کبوتری‌ بر یخ‌های‌ میدان‌ سرخ‌
پرواز کنی‌

هر گیلاسی‌ یک‌ آتش فشان‌ است
صورتت‌ گل سرخی‌ بر فریب ناکی‌ مروارید
ناتاشا ، عشق‌ من‌

 

مردان‌ باده‌ می‌نوشند
تا از عشق‌هایشان‌ بگریزند
من‌ اما
برای‌ گریختن‌ به‌ سوی‌ تو می‌نوشم‌

معلم‌ نیستم‌ تا عشق‌ را…

معلم‌ نیستم‌
تا عشق‌ را به‌ تو بیاموزم‌
ماهیان‌ برای‌ شنا کردن‌
نیازی‌ به‌ آموزش‌ ندارند
پرندگان‌ نیز
برای‌ پرواز
به‌ تنهایی‌ شنا کن‌
به‌ تنهایی‌ بال‌ بگشا
عشق‌، کتابی‌ ندارد
عاشقان‌ بزرگ‌ جهان‌
خواندن‌ نمی‌دانستند

می خواهم نامه‌ای برایت بنویسم 

می خواهم نامه‌ای برایت بنویسم
که به هیچ نامه‌ای دیگری شبیه نباشد
و زبانی نو برای تو بیافرینم
زبانی هم تراز اندامت
و گستره ی عشقم!
می‌خواهم از برگ‌های لغت نامه بیرون بیایم
و از دهانم اجازه ی سفر بگیرم!
خسته ام از چرخاندن زبان در این دهان
دهانی دیگر می‌خواهم
که بتواند به درخت گیلاس
یا چوب کبریتی بدل شود!
دهانی که کلمات از آن بیرون بریزند،
مانند پریان دریایی از امواج دریا
و کبوتران
از کلاه شعبده باز!

کتاب‌های دبستان را از من بگیرید
نیمکت‌های کلاسم را
گچ‌ها و قلم‌ها و تخته سیاه را
از من بگیرید
تنها واژه‌ای به من ببخشید
تا آن را
چون گوشواره‌ای به گوش معشوق خود بیاویزم!

انگشتانی تازه می‌خواهم
برای دیگرگونه نوشتن
از انگشتای که قد نمی‌کشند
از درختانی که نه بلند می‌شوند نه می‌میرند بیزارم!

انگشتانی تازه می‌خواهم
به بلندی بادبان زورق گردن زرافه
تا معشوقه‌ی خویش را پیراهنی از شعر ببافم
و الفبایی نو بیافرینم برای او!
الفبایی که حروفش
به حروف هیچ زبان دیگری مانند نباشند!
الفبایی به نظم باران
الفبایی از طیف ماه
ابرهای خاکستری غمناک
و درد برگ های بید
زیر چرخ دلیجانِ آذر ماه

می‌خواهم گنجی از کلمات را پیش کشت ک
که هرگز هیچ زنی به نصیب نبرده و نخواهد برد
کسی به تو مانند نبوده و نیست
می‌خواهم هجاهای نامم
و خواندن نامه هایم را
به سینه‌ی خسته‌ات بیاموزم
می‌خواهم تو را به زبانی نو بدل کنم