اشعار عاشقانه
ای عشق تو داده باز جان را پرواز
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
یک ذره عنایت تو ای بندهنواز
بهتر ز هزار ساله تسبیح و نماز
ای نالهٔ عشق تو رباب دل من
ای ناله شده همه جواب دل من
آن دولت معمور که میپرسیدی
یا بیتو و لیک در خراب دل من
ای عشق تو عین عالم حیرانی
سرمایهٔ سودای تو سرگردانی
حال من دلسوخته تا کی پرسی
چون میدانم که به ز من میدانی
بیآتش عشق تو نخوردم آبی
بینقش خیال تو ندیدم آبی
در آب تو کوست چون شراب نابی
مینالم و میگردم چون دولابی
عشق آن نبود که هر زمان برخیزی
وز زیر دو پای خویش گردانگیزی
عشق آن باشد که چون درآئی به سماع
جان در بازی وز دو جهان برخیزی
عشقت صنما چه دلبریها کردی
در کشتن بنده ساحریها کردی
بخشی همه عشقت به سمرقند دلم
آگاه نی چه کافریها کردی
گر عاشق زار روی تو نیستمی
چندان به در سرای تو نه ایستمی
گفتی که مایست بردرم خیز برو
ای دوست اگر نه ایستمی نیستمی
مائیم و هوای روی شاهنشاهی
در آب حیات عشق او چون ماهی
بیگاه شده است روز ما را صبح است
فریاد از این ولولهٔ بیگاهی
من با تو چنین سوخته خرمن تا کی
وز ما تو چنین کشیده دامن تا کی
این کار به کام دشمنانم تا چند
من در غم تو، تو فارغ از من تا کی
من خشک لب ار با تو دم تر زدمی
در عشق تو عالمی به هم برزدمی
یک بوسه اگر لبم توانستی داد
بر پای تو دستک ز بر سر زدمی