اشعار کوتاه

از بی‌یاری ظریفتر یاری نیست (151)

از بی‌یاری ظریفتر یاری نیست
وز بی‌کاری لطیفتر کاری نیست

هرکس که ز عیاری و حیله ببرید
والله که چو او زیرک و عیاری نیست

از جمله طمع بریدنم آسانست (152)

از جمله طمع بریدنم آسانست
الا ز کسی که جان ما را جانست

از هرکه کسی برد برای تو برد
از تو که برد دمی کرا امکان است

از حلقهٔ گوش از دلم باخبر است (153)

از حلقهٔ گوش از دلم باخبر است
در حلقهٔ او دل از همه حلقه‌تر است

زیر و زبر چرخ پر است از غم او
هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است

از دوستی دوست نگنجم در پوست (154)

از دوستی دوست نگنجم در پوست
در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست

هرگز نزید به کام عاشق معشوق
معشوق که بر مراد عاشق زید اوست

از دیدن اغیار چو ما را مدد است (155)

از دیدن اغیار چو ما را مدد است
پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است

از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است
هردل که نه بی‌خود است زیر لگد است

از عهد مگو که او نه بر پای من است (156)

از عهد مگو که او نه بر پای من است
چون زلف تو عهد من شکن در شکن است

زانتنگ شکر  مگو که اندر لب تست
یا زان آتش که از لبت در دهن است

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست (157)

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست

عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست

از نوح سفینه ایست میراث نجات (158)

از نوح سفینه ایست میراث نجات
گردان و روان میانهٔ بحر حیات

اندر دل از آن بحر برسته است نبات
اما چون دل نه نقش دارد نه جهات

العین لفقدکم کثیرالعبرات (159)

العین لفقدکم کثیرالعبرات
والقلب لذکرکم کثیرالحسرات

هل یرجع من زماننا ما قدفات
هیهات و هل فات زمان هیهات

افغان کردم بر آن فغانم می‌سوخت (160)

افغان کردم بر آن فغانم می‌سوخت
خامش کردم چو خامشانم می‌سوخت

از جمله کرانه‌ها برون کرد مرا
رفتم به میان و در میانم می‌سوخت