دیوان شمس

عمری به هوس در تک و تاز آمد دل (1100)

عمری به هوس در تک و تاز آمد دل
تا محرم جان دلنواز آمد دل

در آخر کار رفت و جان پاک بسوخت
انصاف بده که پاکباز آمد دل

عندی جمل و من اشتیاق و فضول (1101)

عندی جمل و من اشتیاق و فضول
لا یمکن شرحها به کتب و رسول

بل انتظر الزمان و الحال یحول
ان یجمع بیننا فتصغی و اقول

مردا منشین جز که به پهلوی رجال (1102)

مردا منشین جز که به پهلوی رجال
خوش باشد آینه به پهلوی صقال

یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان
آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال

ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل (1103)

ممکن ز تو چون نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم  عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می‌دارم دل

نومید مشو امید می‌دار ای دل (1104)

نومید مشو امید می‌دار ای دل
در غیب عجایب است بسیار ای دل

گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
تو دامن دوست را نه بگذار ای دل

هم شاهد دیده‌ای و هم شاهد دل (1105)

هم شاهد دیده‌ای و هم شاهد دل
ای دیده و دل ز نور روی تو خجل

گویند از آن هر دو چه حاصل کردی
جز عشق ز عاشقان چه آید حاصل

کاچی سازی که روز برفست و وحل (1106)

کاچی سازی که روز برفست و وحل
دانی که ز بهر چیست این رسم و عمل

یعنی که به صورت او نم و تر، میریست
این در معنی نبات و کاچیست و عسل

یا من هوب سیدی و اعلی و اجل (1107)

یا من هوب سیدی و اعلی و اجل
یا من انا عبده و ادنی و اقل

حاشاک تملنی و یوشیک تعل
ان لم یکن الوابل بالوصل فطل

آمد بت خوش‌عربدهٔ مِی‌کیشم (1108)

آمد بت خوش‌عربدهٔ مِی‌کیشم
بنشست چو یک تنگ شکر در پیشم

در بر بنهاد بربط و ابریشم
وین پرده همی زد که خوش و بی‌خویشم

آمد شد خود به کوی تو می‌بینم (1109)

آمد شد خود به کوی تو می‌بینم
میل دل و دیده سوی تو می‌بینم

گیرم که همه جرم جهان من کردم
آخر نه جهان بروی تو می‌بینم