دیوان شمس

امشب که مه عشق تمامست تمام (1150)

امشب که مه عشق تمامست تمام
دلدار فرو کرده سر از گوشهٔ بام

امشب شب یاد است و سجود است و قیام
چون باده و می خواب حرامست حرام

امشب که همی رسد ز دلدار سلام (1151)

امشب که همی رسد ز دلدار سلام
بر دیده و دل خواب حرامست حرام

ماند به سر زلف تو کز بوی خوشت
می‌آورد عطار ز بیم از در و بام

امشب همه شب نشسته اندر حزنم (1152)

امشب همه شب نشسته اندر حزنم
فردا بروم مناره را کارد زنم

خشم آلودست اگرچه با ماست صنم
در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم

اندر طلب دوست همی بشتابم (1153)

اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم

گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم

انگورم و در زیر لگد می‌گردم (1154)

انگورم و در زیر لگد می‌گردم
هر سوی که عشق می‌کشد می‌گردم

گفتی که به گرد من چرا می‌گردی
گرد تو نیم به گرد خود می‌گردم

از دوستیت خون جگر را بخورم (1155)

از دوستیت خون جگر را بخورم
این مظلمه را تا به قیامت ببرم

فردا که قیامت آشکار گردد
تو خون طلبی و من برویت نگرم

ای از تو برون ز خانه‌ها جای دلم (1156)

ای از تو برون ز خانه‌ها جای دلم
وی تلخی رنجهات حلوای دلم

ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم

ای بانگ رباب از تو تابی دارم (1157)

ای بانگ رباب از تو تابی دارم
من نیز درون دل ربابی دارم

بر مگذر ساعتی بیا و بنشین
مهمان شو گوشهٔ خرابی دارم

ای جان و جهان، جان و جهان گم کردم (1158)

ای جان و جهان، جان و جهان گم کردم
ای ماه زمین و آسمان گم کردم

می بر کف من منه بنه بر دهنم
کز مستی تو راه دهان گم کردم

ای دوست شکارم و شکاری دارم (1159)

ای دوست شکارم و شکاری دارم
بیکارم و بس شگرف کاری دارم

گفتی سر سر بریدن من داری
آری دارم نگار آری دارم