دیوان شمس

کس نیست به غیر از او در این جمله جهان (1501)

کس نیست به غیر از او در این جمله جهان
نی زشت و نه نیکو و نه پیدا و نهان

هر تیر که جست هست از آن سخت کمان
هر نکته که هست جست از آن شعله دهان

گفتم که بر حریف غمگین منشین (1502)

گفتم که بر حریف غمگین منشین
جز پهلوی خوشدلان شیرین منشین

در باغ چو آمدی سوی خار مرو
جز با گل و یاسمین و نسرین منشین

گفتم مکن ایروت حسن خوت حسن (1503)

گفتم مکن ایروت حسن خوت حسن
من دزد نیم مبند دستم بر سن

گفتا که کجائی تو هنوز ای همه فن
حقا که چنان شوی که کبرت ستسن

گلباغ نهانست و درختان پنهان (1504)

گلباغ نهانست و درختان پنهان
صد سال نماید او و او خود یکسان

بحریست محیط و بی‌حد و بی‌پایان
صد موج ز موج او درون صد جان

ما زیبائیم خویش را زیبا کن (1505)

ما زیبائیم خویش را زیبا کن
خو با ما کن ز دیگران خو واکن

ور میخواهی که کان گوهر باشی
دل را بگشای و سینه را دریا کن

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین (1506)

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین
کرده است زمین را کرمش مرکب و زین

تا میبرد این خفتگکانرا در خواب
اصحاف الکهف تا سوی علیین

ما مرد سنانیم نه از بهر سه نان (1507)

ما مرد سنانیم نه از بهر سه نان
ما دست زنانیم نه از دست زنان

در صید بدانیم نه در صید بدان
از بند جهانیم نه در بند جهان

مجموع جهان عاشق یک پارهٔ من (1508)

مجموع جهان عاشق یک پارهٔ من
چاره‌گر و چاره‌ساز بیچارهٔ من

خورشید و فلک غلام سیارهٔ من
نظاره‌گر دو کون نظارهٔ من

معشوق من از همه نهانست بدان (1509)

معشوق من از همه نهانست بدان
بیرون ز کمان هر گمانست بدان

در سینهٔ من چو مه عیانست بدان
آمیخته با تنم چو جانست بدان

من بندهٔ مستی که بود دست زنان (1510)

من بندهٔ مستی که بود دست زنان
دورم ز کسی که او بود مست زنان

باری من خسته دل چنینم نه چنان
آلوده مبا بنان عشاق بنان