فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)

فقر را در خواب دیدم دوش من (2015)

فقر را در خواب دیدم دوش من
گشتم از خوبی او بی‌هوش من

از جمال و از کمال لطف فقر
تا سحرگه بوده‌ام مدهوش من

فقر را دیدم مثال کان لعل
تا ز رنگش گشتم اطلس پوش من

بس شنیدم های و هوی عاشقان
بس شنیدم بانگ نوشانوش من

حلقه‌ای دیدم همه سرمست فقر
حلقه او دیدم اندر گوش من

بس بدیدم نقش‌ها در نور فقر
بس بدیدم نقش جان در روش من

از میان جان ما صد جوش خاست
چون بدیدم بحر را در جوش من

صد هزاران نعره می‌زد آسمان
ای غلام همچنان چاووش من

جان من جان تو جانت جان من (2016)

جان من جان تو جانت جان من
هیچ دیدستی دو جان در یک بدن

ای تن ار بی‌او به صد جان زنده‌ای
جان طلب کن جان و لاف تن مزن

دل از این جان برکن و بر وی بنه
ز آنک از این جانی نیاید جان مکن

از قل الروح امر ربی فهم شد
شرح جان ای جان نیاید در دهن

آمد آمد در میان خوب ختن (2017)

آمد آمد در میان خوب ختن
هر دو دستت را بشو از جان و تن

داد شمشیری به دست عشق و گفت
هرچ بینی غیر من گردن بزن

اندر آب انداز الا نوح را
هر که باشد خوب و زشت و مرد و زن

هر که او اندر دل نوح است رست
هر که در پستی است در دریا فکن

مرغ خانه با هما پروا مکن (2018)

مرغ خانه با هما پروا مکن
پر نداری نیت صحرا مکن

چون سمندر در دل آتش مرو
ور مری، تو خویش را رسوا مکن

درزیا، آهنگری کار تو نیست
تو ندانی فعل، آتش‌ها مکن

اول از آهنگران تعلیم گیر
ور نه بی‌تعلیم، تو، آن را مکن

چون نه‌ای بحری به بحر اندر مشو
قصد موج و غره دریا مکن

ور کنی پس گوشه کشتی بگیر
دست خود را تو ز کشتی وا مکن

گر بیفتی هم در آن کشتی بیفت
تکیه تو بر پنجه و بر پا مکن

چرخ خواهی؟ صحبت عیسی گزین
ور نه قصد گنبد خضرا مکن

میوه خامی، مقیم شاخ باش
بی‌معانی ترک این اسما مکن

شمس تبریزی مقیم حضرت است
تو مقام خویش جز آن جا مکن

ای ببرده دل تو قصد جان مکن (2019)

ای ببرده دل تو قصد جان مکن
و آنچ من کردم تو جانا آن مکن

بنگر اندر درد من گر صاف نیست
درد خود مفرستم و درمان مکن

داد ایمان داد زلف کافرت
یک سر مویی ز کفر ایمان مکن

عادت خوبان جفا باشد جفا
هم بر آن عادت بر او احسان مکن

گرچه دل بر مرگ خود بنهاده‌ایم
در جفا آهسته‌تر چندان مکن

عیش ما را مرگ باشد پرده دار
پرده پوش و مرگ را خندان مکن

ای زلیخا فتنه عشق از تو است
یوسفی را هرزه در زندان مکن

چون سر رندان نداری وقت عیش
وعده‌ها اندر سر رندان مکن

نور چشم عاشقان آخر توی
عیش‌ها بر کوری ایشان مکن

نقدکی را از یکی مفلس مبر
از حریصی نقد او در کان مکن

شب روان را همچو استاره مسوز
راه خود را پر ز رهبانان مکن

شمس تبریزی یکی رویی نمای
تا ابد تو روی با جانان مکن

ای خدا این وصل را هجران مکن (2020)

ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن

باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن

بر درختی کآشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن

جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن

گرچه دزدان خصم روز روشنند
آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن

کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه امید را ویران مکن

این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن

نیست در عالم ز هجران تلخ‌تر
هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن

صبحدم شد زود برخیز ای جوان (2021)

صبحدم شد زود برخیز ای جوان
رخت بربند و برس در کاروان

کاروان رفت و تو غافل خفته‌ای
در زیانی در زیانی در زیان

عمر را ضایع مکن در معصیت
تا تر و تازه بمانی جاودان

نفس شومت را بکش کان دیو توست
تا ز جیبت سر برآرد حوریان

چون بکشتی نفس شومت را یقین
پای نه بر بام هفتم آسمان

چون نماز و روزه‌ات مقبول شد
پهلوانی پهلوانی پهلوان

پاک باش و خاک این درگاه باش
کبر کم کن در سماع عاشقان

گر سماع عاشقان را منکری
حشر گردی در قیامت با سگان

گر غلام شمس تبریزی شدی
نعره زن کالحمد لک یا مستعان

ای زیان و ای زیان و ای زیان (2022)

ای زیان و ای زیان و ای زیان
هوشیاری در میان مستیان

گر بیاید هوشیاری راه نیست
ور بیاید مست گیر اندرکشان

گر خماری باده خواهی اندرآ
نان پرستی رو که این جا نیست نان

آنک او نان را بت خود کرده است
کی درآید در میان این بتان

ور درآید چادر اندر رو کشند
تا نبیند رویشان آن قلتبان

سیمبر خواهیم و زیبا همچو خویش
سیم نستانیم پیدا و نهان

آنک او خوبی به سیم و زر فروخت
روسپی باشد نه حوران جنان

تا نگردی پاک دل چون جبرئیل
گرچه گنجی درنگنجی در جهان

چشم خود را شسته عارف بیست سال
مشک مشک آورده از اشک روان

معتمد شو تا درآیی در حرم
اولا بربند از گفتن دهان

شمس تبریزی گشاید راه شرق
چون شوی بسته دهان و رازدان

یا صغیر السن یا رطب البدن (2127)

یا صغیر السن یا رطب البدن
یا قریب العهد من شرب اللبن

هاشمی الوجه ترکی القفا
دیلمی الشعر رومی الذقن

روحه روحی و روحی روحه
من رآی روحین عاشا فی بدن

صح عند الناس انی عاشق
غیر ان لم یعرفوا عشقی به من

اقطعوا شملی و ان شئتم صلوا
کل شیء منکم عندی حسن

ذاب مما فی متاعی وطنی
و متاعی باد مما فی وطن

ای همه سرگشتگان مهمان تو (2223)

ای همه سرگشتگان مهمان تو
آفتاب از آسمان پرسان تو

چشم بد از روی خوبت دور باد
ای هزاران جان فدای جان تو

چون فدا گردند جاویدان شوند
ز آنک اکسیر است جان را کان تو

گاو و بزغاله و بره گردون چرخ
باد ای ماه بتان قربان تو

ز آنک قربان‌ها همه باقی شوند
در هوای عید بی‌پایان تو

در سرای عصمت یزدان توی
بخت و دولت روز و شب دربان تو

ای خدا این باغ را سرسبز دار
در بهارستان بی‌نقصان تو

تا ملایک میوه از وی می‌کشند
می‌چرند از نخل و سیبستان تو

این شکرخانه همیشه باز باد
پرنبات و شکر پنهان تو

آب این جو ای خدا تیره مباد
تا به هر سو می‌رود ز احسان تو

این دعا را یا رب آمین هم تو کن
ای دعا آن تو آمین آن تو

چنگ و قانون جهان را تارهاست
ناله هر تار در فرمان تو

من بخفتم تو مرا انگیختی
تا چو گویم در خم چوگان تو

ور نه خاکی از کجا عشق از کجا
گر نبودی جذبه‌های جان تو

خاک خشکی مست شد تر می‌زند
آن توست این آن توست این آن تو

دی مرا پرسید لطفش کیستی
گفتم ای جان گربه در انبان تو

گفت ای گربه بشارت مر تو را
که تو را شیری کند سلطان تو

من خمش کردم توام نگذاشتی
همچو چنگم سخره افغان تو