کپی نوشته
کپی شد
چه داند خوابناک مست مخمور
که شب را چون به روز آورد رنجور
دو عاشق را به هم بهتر بود روز
دو هیزم را به هم خوشتر بود سوز
به شکر آنکه تو در خانهای و اهلت پیش
نظر دریغ مدار از مسافر درویش
جایی نرسد کس به توانایی خویش
الا تو چراغ رحمتش داری پیش
زندهدل از مرده نصیحت نیوش
مردهدل از زنده نگیرد به گوش
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
کوتهنظران را نبود جز غم خویش
صاحبنظران را غم بیگانه و خویش
به کین دشمنان باطل میندیش
که این حیفست ظاهر بر تن خویش
گر خود همه عالم بگشایی تو به تیغ
چه سود که باز میگذاری به دریغ؟
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف
که فرصت عزیزست و الوقت سیف