مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

خیری که برآیدت به توفیق از دست (2)

خیری که برآیدت به توفیق از دست
در حق کسی کن که درو خیری هست

گر سفله به مال و جاه از آزاده بهست (3)

گر سفله به مال و جاه از آزاده بهست
سگ نیز به صید از آدمیزاده بهست

کس نیست که مهر تو درو شاید بست (4)

کس نیست که مهر تو درو شاید بست
پس پیش تو ناچار کمر باید بست

رفتن چو ضرورتست و منزل بگذاشت (7)

رفتن چو ضرورتست و منزل بگذاشت
من خود ننهم دلی که بر باید داشت

گر راه نمایی همه عالم راهست (9)

گر راه نمایی همه عالم راهست
ور دست نگیری همه عالم چاهست

خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست (10)

خواهی که به طبعت همه کس دارد دوست
با هر که در اوفتی چنان باش که اوست

این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست (12)

این بار نه بانگ چنگ و نای و دهلست
کاین بار شکار شیر و جنگ مغلست

از مایهٔ بیسود نیاساید مرد (13)

از مایهٔ بیسود نیاساید مرد
مار از دم خویش چند بتواند خورد

بیچاره که در میان دریا افتاد (15)

بیچاره که در میان دریا افتاد
مسکین چه کند که دست و پایی نزند

وقتی دل دوستان به جنگ آزارند (18)

وقتی دل دوستان به جنگ آزارند
چندانکه نه جای آشتی بگذارند