مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
گفتم چه شبی گفت اگر گوش کنی
یک لحظه زمانه را فراموش کنی
گفتم چو چنین کردم گفتا باید
خیزی و چراغ خانه خاموش کنی
گفتم چه شود گرم در آغوش کنی؟
گفت این سخنانم ز چه در گوش کنی؟
گفتم به امید وعده ی دوش تو گفت:
خواهم سخن دوش، فراموش کنی
برخیز بتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زآن پیش که کوزهها کنند از گل ما
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
قرآن که مهین کلام خوانند آن را
گهگاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گِردِ پیاله، آیتی هست مقیم
کاندر همهجا مدام خوانند آن را
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می مینخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانهٔ خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
ماییم و می و مُطْرِب و این کنجِ خراب
جان و دل و جام و جامه پُر دُردِ شراب
فارغ ز امیدِ رحمت و بیمِ عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
[pars-player mp3=”https://media.pelicanacademy.ir/khayyam/Ali%20Kermanshahi%20-%20Bidad.mp3″ id=”31202688″]
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبَه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست؟
[pars-player mp3=”https://media.pelicanacademy.ir/khayyam/2-Homayoun.Shajarian-Mahtab%28320%29.mp3″ id=”29846618″]