مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

از آمدن بهار و از رفتن دی (158)

از آمدن بهار و از رفتن دی
اوراق وجود ما همی گردد طی

می خور! مخور اندوه که فرمود حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاقش می

از کوزه‌گری کوزه خریدم باری (159)

از کوزه‌گری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری

شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شده‌ام کوزه هر خماری

ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی (160)

ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دایم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی

ایدل تو به اسرار معما نرسی (161)

ایدل تو به اسرار معما نرسی
در نکته زیرکان دانا نرسی

اینجا به می لعل بهشتی می‌ساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی

ای دوست حقیقت شنو از من سخنی (162)

ای دوست حقیقت شنو از من سخنی
با بادهٔ لعل باش و با سیم تنی

کانکس که جهان کرد فراغت دارد
از سبلت چون تویی و ریش چو منی

ای کاش که جای آرمیدن بودی (163)

ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی (164)

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بدم که کردم این عیاشی

با من به زبان حال می‌گفت سبو
من چون تو بدم تو نیز چون من باشی

بر شاخ امید اگر بری یافتمی (165)

بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی

تا چند ز تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم دری یافتمی

بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی (166)

بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی
فارغ بنشین به کشتزار و لب جوی

بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی
صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی

پیری دیدم به خانهٔ خماری (167)

پیری دیدم به خانهٔ خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری

گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری