مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

یاری که به حسن از صفت افزونست (452)

یاری که به حسن از صفت افزونست
در خانه درآمد که دل تو چونست

او دامن خود کشان و دل میگفتش
دامن برکش که خانهٔ پرخونست

یاری که به نزد او گل و خار یکیست (453)

یاری که به نزد او گل و خار یکیست
در مذهب او مصحف و زنار یکیست

ما را غم آن یار چرا باید خورد
کو را خر لنگ و اسب رهوار یکیست

یاری که غمش دوای هر بیمار است (454)

یاری که غمش دوای هر بیمار است
او را یار است هرکه با او یار است

گویند مرا باش در کار مدام
من بی‌کارم ولیک او در کار است

یکبار بمُردَم و مرا کس نَگِریست (455)

یکبار بمُردَم و مرا کس نَگِریست
گر بار دگر زنده شوم دانم زیست

ای کرده تو قصد من ترا با من چیست
یا صحبت ابلهان همه دیگ تهیست

یک چَشمِ من از روز جدائی بگریست (456)

یک چَشمِ من از روز جدائی بگریست
چَشمِ دگرم گفت: «چرا؟ گریه ز چیست؟!»

چون روز وصال شد فَرازش کردم
گفتم: «نَگریستی، نباید نِگریست!»

ای آنکه کنی کون و مکانرا محدث (457)

ای آنکه کنی کون و مکانرا محدث
پاکی و منزهی ز نسیان و حدث

جز فکر تو در سرم همه عین خطاست
جز ذکر تو بر زبان ضلالست و عبث

ما را چو ز عشق می‌شود راست مزاج (458)

ما را چو ز عشق می‌شود راست مزاج
عشق است طبیب ما و داروی علاج

پیوسته بدین عشق نخواهد رفتن
این عشق ز کس نزاد و نی‌داد نتاج

اندر سر من نبود جز رای صلاح (459)

اندر سر من نبود جز رای صلاح
اندر شب و روز پاک جویای صلاح

امسال چنانم که نیارم گفتن
یک سال دگر وای مرا وای صلاح

آبی که از این دیده چو خون می‌ریزد (460)

آبی که از این دیده چو خون می‌ریزد
خونیست بیا ببین که چون می‌ریزد

پیداست که خون من چه برداشت کند
دل می‌خورد و دیده برون می‌ریزد

آنان که محققان این درگاهند (461)

آنان که محققان این درگاهند
نزد دل اهل دل چو برگ کاهند

اهل دل خاصگان شاهنشاهند
باقی همه هرچه هست خرج راهند