مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

آن تازه تنی که در بلای تو بود (462)

آن تازه تنی که در بلای تو بود
آغشته به خون کربلای تو بود

یارب که چه کار دارد و کارستان
آن بی‌کاری که از برای تو بود

آنجا بنشین که همنشین مردانند (463)

آنجا بنشین که همنشین مردانند
تا دود کدورت ترا بنشانند

اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان
زانبیش که اندیشه کنی میدانند

آنجا که بهر سخن دل ما گردد (464)

آنجا که بهر سخن دل ما گردد
من می‌دانم که زود رسوا گردد

چندان بکند یاد جمال خوش تو
کر هر نفسش نقش تو پیدا گردد

آن خوبانی که فتنهٔ بتکده‌اند (465)

آن خوبانی که فتنهٔ بتکده‌اند
ما را به خرابات بتان ره زده‌اند

کافر دل و خونخواره این ره بده‌اند
وز مکر چنین عابد و زاهد شده‌اند

آن دشمنِ دوست‌روی دیدی که چه کرد (466)

آن دشمنِ دوست‌روی دیدی که چه کرد
یا هیچ به غور آن رسیدی که چه کرد

گفتا همه آن کنم که رایت خواهد
دیدی که چه گفت و هم شنیدی که چه کرد

آن دل که به شاهد نهان درنگرد (467)

آن دل که به شاهد نهان درنگرد
کی جانب ملکت جهان درنگرد

بی‌زار شود ز چشم در روز اجل
کان روی رها کند به جان درنگرد

آندم که ز افلاک گهر ریز کند (468)

آندم که ز افلاک گهر ریز کند
هر ذره بسوی اصل خود خیز کند

از نخوت آن باد و زین باد هوس
هر ذره ز آفتاب پرهیز کند

آن ذره که جز همدم خورشید نشد (469)

آن ذره که جز همدم خورشید نشد
بر نقد زد و سخرهٔ امید نشد

عشقت به کدام سر درافتاد که زود
از باد تو رقصان چو سر بید نشد

آن راحت جان گرد دلم میگردد (470)

آن راحت جان گرد دلم میگردد
گرد دل و جان خجلم میگردد

زین گل چو درخت سر برآرم خندان
کاب حیوان گرد گلم میگردد

آنرا که بضاعت قناعت باشد (471)

آنرا که بضاعت قناعت باشد
هرگونه که خورد و خفت و طاعت باشد

زنهار تولا مکن الا به خدای
کاین رغبت خلق نیم ساعت باشد