مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

ای دوست مگو تو بنده‌ای یا آزاد (554)

ای دوست مگو تو بنده‌ای یا آزاد
بنده که خرد برای زشتی و فساد

ای دست برآورده ترا دست که داد
بگزار مراد خویش کاوراست مراد

ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند (555)

ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند
آن کس که از او چرخ و هوا رقص کنند

جانها ز خوشی بی‌سر و پا رقص کنند
در گوش تو گویم که کجا رقص کنند

ای سر روان باد خزانت مرساد (556)

ای سر روان باد خزانت مرساد
ای چشم جهان چشم بدانت مرساد

ای آنکه تو جان آسمانی و زمین
جز رحمت و جز راحت جانت مرساد

ای عشق ترا پری و انسان دانند (557)

ای عشق ترا پری و انسان دانند
معروف تر از مهر سلیمان دانند

در کالبد جهان ترا جان دانند
با تو چنان زیم که مرغان دانند

ای عشق تُوَم انّ عذابی لشدید (558)

ای عشق تُوَم انّ عذابی لشدید
ای عاشق تو به زخم تیغ تو شهید

شب آمد و جمله خلق را خواب ببرد
کو خواب من ای جان مگرش گرگ درید

ای عشق که جانها اثرِ جان تُوَند (559)

ای عشق که جانها اثرِ جان تُوَند
ای عشق که نمکها ز نمکدان تُوَند

ای عشق که زرها همه از کان تُوَند
پوشیده کسی و جمله عریان تُوَند

ای قوم که برتر از مه و مهتابید (560)

ای قوم که برتر از مه و مهتابید
از هستی آب و گل چرا میتابید

ای اهل خرابات که در غرقابید
خیزید که روز و شب چرا در خوابید

ای لشکر عشق اگرچه بس جبارید (561)

ای لشکر عشق اگرچه بس جبارید
آن یار به خشم رفته را باز آرید

یک جان نبرید دل اگر سخت کند
یک سر نبرید پای اگر بفشارید

ای مرغ عجب که صید تو شیرانند (562)

ای مرغ عجب که صید تو شیرانند
گمگشتهٔ سودای تو جان سیرانند

خرم زی و آسوده که این شهر ز تو
زیران ز بران و زبران زیرانند

این پردهٔ دل دگر مکن تا نرود (563)

این پردهٔ دل دگر مکن تا نرود
جز جانب او نظر مکن تا نرود

این مجلس بیخودی که چون فردوس است
از مستی خود سفر مکن تا نرود