مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)

زنهار دلا به خود مده ره غم را (51)

زنهار دلا به خود مده ره غم را
مگزین به جهان صحبت نامحرم را

با تره و نانی چو قناعت کردی
چون تره مسنج سبلت عالم را

تنبور چو تن تن برآرد به نوا (52)

تنبور چو تن تن برآرد به نوا
زنجیر در آن شود دل بی‌سر و پا

زیرا که نهان در زهش آواز کسی
می‌گوید او که جسته همراه بیا

عاشق شب خلوت از پی پی گم را (53)

عاشق شب خلوت از پی پی گم را
بسیار بود که کژ نهد انجم را

زیرا که شب وصال زحمت باشد
از مردم دیده دیدهٔ مردم را

عاشق همه سال مست و رسوا بادا (54)

عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا

با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم
چون مست شویم هرچه بادا بادا

عشق تو بکشت ترکی و تازی را (55)

عشق تو بکشت ترکی و تازی را
من بندهٔ آن شهید و آن غازی را

عشقت میگفت کس ز من جان نبرد
حق گفت دلا رها کن این بازی را

عشقست طریق و راه پیغمبر ما (56)

عشقست طریق و راه پیغمبر ما
ما زادهٔ عشق و عشق شد مادر ما

ای مادر ما نهفته در چادر ما
پنهان شده از طبیعت کافر ما

عمریست ندیده‌ایم گلزار ترا (57)

عمریست ندیده‌ایم گلزار ترا
وان نرگس پرخمار خمار ترا

پنهان‌شده‌ای ز خلق مانند وفا
دیریست ندیده‌ایم رخسار ترا

غم خود که بود که یاد آریم او را (58)

غم خود که بود که یاد آریم او را
در دل چه که بر خاک نگاریم او را

غم باد امید لیک بس بیمغز است
گر سر ننهد مغز برآریم او را

گر بوی نمی‌بری در این کوی میا (59)

گر بوی نمی‌بری در این کوی میا
ور جامه نمی‌کنی در این جوی میا

آن سوی که سویها از آنسوی آید
می‌باش همان سوی و بدین سوی میا

گر جان داری بیا و جان باز آنجا (60)

گر جان داری بیا و جان باز آنجا
آن جای که بوده‌ای ز آغاز آنجا

یک نکته شنید جان از آنجا آمد
صد نکته شنید چون نشد باز آنجا