کپی نوشته
کپی شد
نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد
بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد
سگ هم از کوچکی پلید بود
اصل ناپاک از او پدید بود
شادمانی مکن که دشمن مرد
تو هم از مرگ جان نخواهی برد
گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود
مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
هر که دندان به خویشتن بنهاد
خیر دیگر به کس نخواهد داد
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت
یا رَب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود
گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار
بزرگی نماند بر آن پایدار
که مردم به چشمش نمایند خوار