گزیده اشعار

یکدم نه به مهر آمده دادم بدهد

یکدم نه به مهر آمده دادم بدهد،
یکدم نه جواب بر مرادم بدهد

گفتی سبکی گیرم و در وی برسم
ترسم سبک آیم وبه بادم بدهد

دارد همه‌ام درد که درمان بدهد

دارد همه‌ام درد که درمان بدهد،
هرچند در این میانه هجران بدهد

او جان مرا بهانه دارد، ترسم
چندان ندهد زمان، که تن جان بدهد

بیدار نشسته‌ام که او باز آید

بیدار نشسته‌ام که او باز آید
ز اهواز برآید ار ز شیراز آید

من می‌شکنم شب همه شب خواب به چشم
بو کز درم آن محرم همراز آید

هر حرف که از دلم به لب می‌آید

هر حرف که از دلم به لب می‌آید
با فکر تو افزاید اگر افزاید

مهری که مراست بر لب از داده ی تست
با حکم تو بگشاید اگر بگشاید

گوشم همه کاوازه‌ی در می‌آید

گوشم همه کاوازه‌ی در می‌آید
چشمم همه کان، دیر سفر می‌آید

کی چشمم با گوش بخواهد گفتن:
بر من شب هجر تو بسر می‌آید

با هر نفسم هزار غم می‌آید

با هر نفسم هزار غم می‌آید
غمهای جهان همه به هم می‌آید

با اینهمه گر حساب غم برگیرم
چربی کند و حساب کم می‌آید

گفتم همه سوختم، بگفت این باید

گفتم همه سوختم، بگفت این باید
گفتم همه ساختم، بگفت این شاید

گفتم که نه این بود امیدم از تو
خندید که این خام چه ها می پاید

گفتم گره از مویش اگر بگشاید

گفتم گره از مویش اگر بگشاید
در کارم صد گره ز سر بگشاید

مویش بگشود، لیک غافل که در آن
باشد گروهی کاو نه دگر بگشاید

آمد ز درم دوست، زمانی چه مدید

آمد ز درم دوست، زمانی چه مدید،
افسوس کنان که موی گشتت چه سپید

گفتم: چو سیه کار زمان بل من خواست
کاید به صفا، دستش بر موی رسید

گفتم: سخنی ساز که غم بزداید

گفتم: سخنی ساز که غم بزداید
گفتا: به غمی شو که غمت افزاید

گفتم کی آن دیر سفر باز اید؟
گفتا بشکیب عاشق! او می آید